part 6

2.2K 445 214
                                    

لطفا پارت قبل رو یه مرور کنید ...






خاکستر سیگارشو با کمک انگشتش روی زمین ریخت و با چشمایه قرمز از سوزش به در پشتیه کلاب خیره بود

ساعت رو چک کرد از دوازده نیم شب گذشته بود اما خبری از اون آسیایی زیبا نبود!

پایه راستش رو تند تند تکون میداد مثل بچه هایی که استرس امتحان پایانی رو دارن ...

کم کم داشت ناامید میشد که سرکله ی اون پسر پیدا شد

ولی اینبار تنها نبود یه پسر پانک که موهای ابی رنگی داشت به همراهش از در بیرون اومدن ، بیشتر خودشو پنهان کرد تا اون دو نفر متوجهش نشن

صداشون به وضوح شنیده میشد

زین- تا حالا انقد نخورده بودم ...

لویی- خفه شو احمق حالا اینهمه راهو من باید موتور برونم فقط باید خداروشکر کنم که از موتور نیوفتی

زین با بی حالی خندید

و همونطور که کلاه کاسکتشو آروم سرش میکرد احساس سنگینیه نگاهی رو روی خودش حس کرد

با اخم نگاهی به دورو برش انداخت اما کسی نبود یا شاید بودو زین همه جارو تار میدید
خب اون بد مست میکرد !

لویی که هنوزم داشت غرغر میکرد موتور رو روشن کرد و زین دستاشو محکم دور کمر باریک لویی حلقه کرد و سرشو روی شونش گذاشت

زین- اگه افتادم قاتلم تویی...

لویی- اگه افتادی همونجا میندازمت خودم میرم خونه

زین- بازم قاتلم تویی

صدای گاز موتور تو خیابون خلوت پیچید و بعدش
"آقایه بی اسم"فقط صدای نفسایه خودش رو حس میکرد

چون امشب نتونسته بود مثل شب های قبل اون پسر رو تا خونش همراهی کنه

****

صبح روز شنبه / 09:24

حتی نور خورشید از پشت چشمایه بسته اش هم واضح بود
اخمی کرد و چشماشو آروم و با بی میلی باز کرد

اولین کاری که کرد چک کردن موبایلش بود

یک‌ عالمه پیام و تماس از رزالا!

پوفی کشید و ملافه ی سفید رنگ تخت رو کنار زد و با دستش چشماشو ماساژ داد تا خوابش رو بپرونه

22:21
From roseella : *زین من معذرت میخوام*
From roseella : *من واقعا منظوری نداشتم از حرفام*

23:06

From roseella : *زین ؟!؟! لطفا جواب بده*

23:34

From roseella :* میدونم ازم دلخوری ! من مثل احمقا اون موضوعه ازدواج رو پیش کشیدم *
From roseella : *لطفا بهم زنگ بزن منو بی خبر نزار*

•Λsian BOҰ•Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon