part 17

1.7K 370 84
                                    

گوشش سوت میکشید چیزایی که لیام براش تعریف کرد یجورایی غیرممکن به نظر میرسید
چشم های سبزِ براقش بدون پلک زدن به نیم رخ لیام خیره بود
چطور ممکن بود دیوید ، دکتری که برادرش رو بهش سپرده بود همچین کاری بکنه!

آب دهنشو که خشک شده بود به سختی قورت داد-اونا چرا اینکارو میکنن...نمیفهمم!

قلبش انگار تیر میکشید ...
نگرانی و استرس مثل یک خوره ایی که درحال خوردنِ اعضای بدنش باشه به جونش افتاده بود
دستشو روی گلوش کشید و نفس های عمیق و تندی بیرون داد ، طوری که انگار راه نفس کشیدنش بسته شده باشه

هری- لیام!

لیام اما آروم بود آروم پلک میزد و بی هیچ حرفی گردنشو یکم خم کرده بود و همونطور که آروم روی صندلی نشسته به خط های پیاده‌رو چشم دوخته بود

هری- میدونی چرا اینکارو میکنن؟

نگاه بی خبرشو به هری داد و بهش فهموند که از همه چی غافله.
هری دستی توی موهاش که خیلی وقت بود کوتاه کرده بودش کشید و دستاشو روی زانوهاش گذاشت
پاهایه بلندش تند تند تکون میخورد و خبر از استرسش میداد

هری- خب... بیا فکر کنیم که میخواستن شوک درمانی رو برای اختلالات روانیت امتحان کنن اما اون لعنتیا نباید بخاطر این موضوع از من اجازه بگیرن؟ باید اینکارو بکنن چون این درمان ریسک داره میتونه به مغز آسیب بزنه اونا باید از من میپرسیدن.

تمام کلماتش رو با حرص و جوشی که گرفته بود به زبون میاورد ... چون هنوز هم هضم این واقعیت براش سخت بود شاید هیچوقت هم نمیتونست باورش کنه!

هری عصبی شده بود و تمام حرکاتش بیقرار بودنش رو نشون میداد- خدای من... اگه تشنج بیش از حد میکردی چی؟ اگه اختلالات سیستم بدنت بهم میریخت چی؟ اگه آسیبی به مغزت میرسید اون احمقایی که اسم خودشونو دکتر گذاشتن چه جوابی میخواستن به من بدن؟

لیام- اگه اونا اینکارو بی خبر از شما انجام داده باشن غیرقانونی به حساب میاد

هری دستپاچه گفت- لیام! معلومه که بی خبر انجام دادن.. من..من.. باید یکاری کنم! باید..باید شکایت کنم!

توی جیب هاش دنبال موبایلش میگشت که با دستایه لیام متوقف شد نگاهِ متعجب اما عصبیش رو به اون پسر
چشم قهوه ایی داد.

لیام- من منظورم از اینکه اونا بی خبر از شما اینکارو انجام دادن این بود که پس از کی اجازه و امضایه اینکارو گرفتن! اونا نمیتونن بدون هیچ برگه یا تاییدیه ایی اینکارو بکنن.

هری اخمی کرد از حرف های لیام سر در نمیاورد-منظورت چیه لیام؟ یعنی میگی که یکی دیگه این اجازه رو داده؟

آروم سرشو تکون داد و دستاش رو از روی دستایه هری که داشت دنبال موبایلش میگشت برداشت

•Λsian BOҰ•Where stories live. Discover now