- ۲۰ : امنیت

233 51 11
                                    


زین نمیتونست بیشتر از چیزی که بود، گیج و حیرت زده باشه.

صبح دیروز، بعد از رفتن لیام، زمان با رفتن زین به باشگاه سپری شد. و بعدظهر با بردن پاپی به پیاده روی، تمرین نفس گیری و گوش دادن به موسیقی گذشت. روز یکنواختی بود اما زین بابتش متاسف نبود.

برای ناهار به چند گاز از باقی مونده ی پیتزای مهمونی شب قبل بسنده کرد و ازونجایی که به شام میلی نداشت، با یه بسته چیپس و لپ تاپ برای دیدن فیلم به تخت برگشت درحالیکه پاپی یه طرفش جا خوش کرده بود و سرشو روی سینه‌ش گذاشته بود و با هربار نوازش دست زین، خر خر خوشایندی از عمق گلوش خارج میشد.

بعد از اینکه لیام رفت، زیاد طول نکشید تا اون حس اضطراب و دلشوره ای که از شب گذشته داشت دوباره برگرده و آزارش بده. اما حضور پاپی همه چیزو ملایم تر میکرد.
اون میتونست اضطراب زین رو بو بکشه و ترسش رو بشنوه. پس با چرخیدن مداوم دور زین و پرت کردن حواسش، بهش کمک میکرد.

زین تمام روز سعی کرد اون حس بد رو پس بزنه اما وقتی نمایی از لئوناردو دیکاپریو در فیلم جزیره ی شاتر روی صفحه ی لپ تاپ نقش بسته بود و پاپی آروم کنارش روی تخت خوابیده بود، صدای زنگ تلفن همراهش هردوشون رو از جا پروند.

ناگهان یه حس نامربوط از عمق معده‌ش حس کرد که به جوش و خروش افتاده بود. وقتی کمی روی میز خم شد تا تلفنش رو برداره پاپی به نشانه اعتراض که تکیه‌گاهش خراب شده بود خر خر کرد.

وقتی زین اسم مامان رو روی صفحه ی گوشی دید آه کشید. انگار که بار سنگینی از روی دوشش برداشته شده بود. لبخند زد و دستشو تندتند روی سر پاپی تکون داد و موهاش رو بهم ریخت. پاپی مثل تمام وقتایی که زین اینکارو میکرد دستاشو گاز گرفت اما طوری نبود که صدمه زننده باشه. بیشتر شبیه بازی کردن بود.

زین تماس رو پاسخ داد 《سلام مامان!》

《سلام پسرم. حالت چطوره؟》

《مثل همیشه خوبم. شماها چطورین؟ همه چی رو براهه؟》

《 اینجا هم همه چی مثل همیشه‌ست. دخترا مدرسه و دانشگاه میرن و پدرتم سرکاره. دلمون برات یک ذره شده》

《منم دلتنگتونم.
خودت چی مامان؟ نشستی تو خونه و هی دلواپس این بچه و اون بچه ای؟!》 زین نخودی خندید و میتونست از پشت گوشی ببینه که مامانش چشم غره میزنه.

《 بایدم نگران شماها بود. تا وقتی خودتون بچه نداشته باشین نمیتونین درک کنین. بخصوص تو زین... این همه دوری خیلی منو دلتنگ میکنه. دوست دارم ببینمت.》

《نگران من نباش مامان من که دیگه بچه نیستم! من خوبم خیالت راحت باشه. متاسفانه فعلا بخاطر مسائل مربوط به آلبوم ممنوعه که سفر کنم وگرنه منم دوست دارم ببینمتون》

terrorist | Z.M -  RPFWhere stories live. Discover now