- ۲۴ : علاقه

110 26 57
                                    

صدای موزیک بیس دار توی سالن پخش میشد‌. قطرات عرق از کمر برهنه‌ش سر خورد و روی زمین چکید. عضلات برنزه‌ی بازوها و سرشانه‌اش بخاطر فشار وزنه برجسته تر از همیشه بود.

اگه تایم باشگاه عمومی بود قطعا علاقه خیلی از دخترها و توجه خیلی از پسرها رو به خودش جلب میکرد.

《 هفت
هشت
نه
ده 》
فریاد زد و وزنه ها رو روی زمین انداخت. وزنه ها با صدای بلندی به زمین برخوردن و لرزش آینه های اطراف به وضوح حس شد.
صدای تشویق مربی خصوصیش برنارد رو شنید.

"بالاخره رکوردمو شکوندم"با خودش فکر کرد و بعد از نفس تازه کردن، برای سرد کردن آماده شد.

《 مثل همیشه عالی بودی لیام. انتظاراتمو براورده کردی. آفرین مرد 》برنارد با افتخار گفت. دست رنج چند سال تلاشش رو مقابلش میدید و چه اتفاقی از این بهتر؟

《 فکر نمیکردم امروزم بتونم رکورد بزنم 》لیام درحالیکه عضلاتش رو کش میداد تا از حالت انقباضِ شدید در بیاد گفت.

برنارد حوله رو به سمت لیام پرت کرد《 داری خوب پیش میری. فقط باید وقتی اینجا حضور داری تمام جسم و روح و روانتم با خودت همینجا باشه. اگه تمرکزتو حین تمرین حفظ کنی خیلی زود آماده میشی که رکورد امروزتم در آینده بشکنی 》

لیام بازدمش رو محکم بیرون فرستاد و برای کشش پای راستش خم شد 《 این روزا تمرکزم مثل همیشه نیست... یکم حواس پرتی دارم که انرژی ذهنیمو میگیره 》

برنارد جرعه ای آب نوشید و جواب داد《 همینکه خودت میدونی مثل همیشه نیستی یعنی یه بخشی از راهو رفتی. ولی برام سواله چی باعث شده اینطوری بشی چون این اولین آلبومتون نیست و بعدِ این سالها بنظر باید عادت کرده باشین 》

《 هیچوقت عادی نمیشه 》لیام گفت و آه کشید.
اون میدونست حال این روزهاش بخاطر فشار کاری و آلبوم جدیدشون که تازه پخش شده بود نیست.
این اواخر بیشتر از همیشه نیاز به تنها بودن و فکر کردن داشت اما در عوض تمام تایمش به شرکت در مصاحبه ها و جلسات کاری و تمرین برای تور جدیدشون میگذشت.

بقیه ی پسرها هم اونقدری درگیر کار شده بودن که بجز مسائل مربوط به موسیقی کمتر وقت میکردن در مورد چیزهای دیگه باهم حرف بزنن.
لیام هم اصراری به درمیون گذاشتن افکارش با بقیه نداشت. اونا به اندازه ی کافی مشغله ی ذهنی داشتن و آینده ی کاریشون به این تور گره خورده بود و دلیلی نمیدید با مشکلات خودش اونا رو درگیر کنه.

اما چیزی که انرژی لیام رو میگرفت احساس قدرتمندی بود که توی قبلش حس میکرد. نیروی فوق العاده ای که وجودشو پر التهاب میکرد و زندگی روزمره‌ش رو مختل کرده بود.

برای لیام مدت زیادی طول کشید که این احساس رو درک کنه و وقتی بالاخره متوجه ی همه چیز شد، چاره ای به جز پنهان کردنش نداشت.

terrorist | Z.M -  RPFWhere stories live. Discover now