لیام و زین درحالیکه زیرچشمی خیابون روبهروشون رو از نظر میگذروندن از ماشین پیدا شدن.
لیام عینک دودیش رو به چشمش زد و یقه ی پیراهن مردونهاش رو صاف کرد.
زین کلاه لبه دارش رو روی سرش صاف کرد و ماشین رو دور زد که کنار لیام قرار بگیره.زین به لیام نگاه کرد و لیام با تایید سر هردوشون رو به حرکت واداشت.
چشم های زین زیر نور آفتاب میدرخشید و با پوست برنزه ی صورتش تلفیق زیبایی داشت. لیام میدونست که بخشی از این درخشش بخاطر شیطنت و نافرمانیه که دارن انجامش میدن و دیدن زین توی این حالت به وجدش میاورد.یه دورانی لویی و زین به خرابکاری و شکستن قوانین معروف بودن و همیشه با سرپیچی هاشدن بادیگارد هارو کلافه میکردن. اما به مرور بخاطر توبیخ ها و فشار های منیجمت و امضای قرار دادهای جدید با قوانین سفت و سخت و البته بالاتر رفتن سن،هردوشون آروم تر شدن. زین یکم بیشتر.
اما امروز صبح وقتی زین با چشم های خواهشمندش به لیام زل زد و گفت برای صبحانه هوس منوی ناندوز کرده، لیام نتونست بهش نه بگه.
درواقع بیرون رفتشون با هم بدون هماهنگی با منیجر خلاف مقررات بود اما لیام کی بود که بتونه با اون چشم های ملتمس و لب های پف کرده مخالفت کنه؟از طرفی شب گذشته زین خوب خوابیده بود و تونسته بود غذاش رو نگهداره.
لیام فکر کرد ایده ی بدی نیست حالا که زین شخصا هوس غذای خاصی کرده با موافقت کردنش به خوردن غذای بیشتر تشویقش کنه.پس اونا تصمیم گرفتن با هرچیزی که میتونن خودشون رو بپوشونن و سعی کنن از دید مردم مخفی بمونن.
بعد از ورود به رستوران بقیهش آسون تر میشد. ازشون میخواستن یه فضای اختصاصی بهشون بدن و حضورشون رو مخفی نگهدارن.لیام از پشت عینک به دختری پسری که از کنارشون رد میشدن نگاه کرد و سرش رو پایین گرفت. میدونست اگه اتفاقی به یه طرفدار بربخورن قطعا اونارو میشناسه.
وقتی وارد شدن دربان با لبخند ازشون دعوت کرد به قسمت انتهایی سالن، جایی که میز های کمی قرار داشت و خلوت تر از بقیه قسمت ها بود.زین بخاطر حس دلپذیری که از فضای ناندوز گرفت نفس عمیق کشید. بیشتر از یک سال از آخرین باری که با پسرها اینجا اومدن گذشته بود و زین چهره ی آشنایی نمیدید.
قبلا بخاطر رفت و آمد هفتگیشون به اینجا همه ی گارسون هارو میشناختن و اونا هم پسرا رو با اسم کوچک صدا میزدن. یه جای دنج برای دورهمی برادرانه.
زین به خاطره ای که نایل از آخرین مسافرت تورشون برای یکی از پیشخدمت های اینجا سوغاتی آورد و اون دختر بخاطر جیغ کشیدن و به هم ریختن جو رستوران توبیخ شد ریز ریز خندید.
حالا همه ی کارکنان برای زین ناآشنا بودن و این تنها نکته ی منفی بود. بااین حال نمیتونست از زمانش لذت نبره بخصوص که تنها نبود و یکی از همراهان قدیمیش امروز هم کنارش بود.
YOU ARE READING
terrorist | Z.M - RPF
Fanfiction' تروریست ' شاید این موضوع ، مسئله ی خاصی نباشه اگه شما تنها عضو مسلمان یک بوی بند شناخته شده و جوون نباشید . اما این موضوع مسئله ی مهمی میشه اگه شما تنها عضو یک بوی بند شناخته شده و جوون باشید . - فن فیکشن زیام مین نویسنده : ____Marry@ آغاز : بهار...