[Part 21] Angel lies

Start from the beginning
                                    

- ولی قرار بود که همش پیشت باشیم!

آرورا پاسخ سوال هری رو به این نحو داد. هری لب هاش رو از گردن تا لاله ی گوش اون دختر با ملایمت کشید و دم گوش آرورا زمزمه کرد.

- همینطوره،ولی به حرفای من اعتمادی نیست پس...برای چند لحظه!

آرورا به اشاره ی سر به دختر مو طلایی که سمت دیگه ی هری نشسته بود اشاره کرد و هر دو همزمان از جا بلند شدن تا لیام و هری رو تنها بذارن.

- تنها دیدمت کله پوک،همچین چیز جالبی هم نبود فقط دلم برای پسر گرگی سوخت،اون منتظر بود تا سخت به فاک بره

- خفه شو!اینطوری درباره اش حرف نزن!

هری که از رفتار پرخاشگرانه ی لیام خنده اش گرفته بود دو دستش رو به نشونه ی تسلیم بالا برد و شونه بالا انداخت.

- باشه رفیق آروم باش،ما اسب ها مکالمه میکنیم نه دعوا،امیدوارم شما شیرها متوجه اش باشید!

هری طوری توضیح میداد که انگار با پسربچه ی پنج ساله سر و کله میزنه که لیام اصلا این رو نمی پسندید.

- من نمیتونم بهش عشق بدم یا هرچی...اون یه پسره،مثل خودم!

لیام بحث دیگه ای که حرف قلبش بود رو در پیش گرفت و باعث خنده ی هری شد.

هری دلیل این همه سخت گیری لیام به خودش رو نمی فهمید.

- بیخیال رفیق...وقت با فکر کردن به اینکه کی میتونی عشق بدی و عشق بگیری تلف نکن،فقط انجامش بده...ببین کجاییم؟آخر دنیا یعنی اینا دیگه مهم نیست!

هری پیشنهاد خودش رو داد و روی زمین دراز کشید تا از آسمون آبی بالا سرش لذت ببره. اینکه لیام میخواست به حرفش گوش بده یا تا آخر عمرش به فکر کردن ادامه بده کاملا به خودش بستگی داشت.

- تو خودت اینکارو انجام دادی...با یه پسر؟منظورم...

- آره میدونم منظورت چیه...انجامش هم دادم،خوب بوده....البته من از پسره خوشم نمی اومد ولی با این حال چند ساعت تو تخت خوش گذشت.

لیام بعد از هر پاسخ صریحانه ی هری بیشتر از حرف زدن باهاش پشیمون میشد اما با این وجود حرف های که میزد در قلب لیام تایید میشد انگار کلماتش همون چیزهایی بودن که لیام نیاز داشت.

- اصلا بهت نمیخوره بخوای به کسی حس داشته باشی...

- من از تموم احساساتم استفاده کردم...دیگه چیزی برای ارائه دادن ندارم!

هری صادقانه و بدون هیچ حس خاصی کلماتش رو به زبون آورد و دوباره نشست. حس میکرد باید پیش آرورا و بقیه برگرده و نمیدونست چرا همچین میلی داشت؛اون دخترها یک لحظه هم رهاش نمیکرد و حالا این داشت متقابل میشد که برای هری عجیب بود.

Sea's whisper [L.S | Z.M]Where stories live. Discover now