•میم• مالکیت وسط حرفای لیام
مثل لبخندای وسط گریه قشنگ و دلنشین بود
مثل یه آتیش گرم تو هوای سرد به دل زین مینشست

لاوبایت های ریزی رو روی گردن زین به جا میزاشت و با لذت بهشون خیره میشد

زین:چه قدر خوبه که هستی

دوربین رفت روی لیام و زین که داشتند بلند میخندیدند

درست همونجا وسط خنده های لیام فیلم و استپ کردم

بعضی وقتا دلم میخواست الزایمر بگیرم و فراموش کنم صداتو...چشماتو...خنده هاتو..اون بغل گرم لعنتیتو...

کام دیگه ایی از سیگارم گرفتم و به چین های دور چشمش موقع خندیدن نگاه کردم
نقطه به نقطه صورتش رو حفظ بودم

عجیب بود که با هر کام سیگار قفسه سینم بیشتر درد میگرفت؟

سیگار رو خاموش کردم و به تصویر لیام و خودم نگاه کردم

لیام هیچوقت نفهمید من اون روز یواشکی فیلم گرفتم تا تو تولد 69 سالگیش بهش اینو نشون بدم

یادش بخیر
چقدر همو دوست داشتیم

چقدر نگرانی هام نسبت به اون زمان ناچیز بود

بیشترین چیزی که اذیتم میکرد وابستگیه زیادم به لیام بود
میدونستم این وابستگی یه روز ضربه بزرگی بهم میزنه
اونقدر بزرگ که دیگه نتونم از جام پاشم

اینکه خندم به خندش بند بود،
اینکه وقتی یک روز هم نبود زرد و پژمرده میشدم

وقتی دستام یخ میزد منتظر میموندم تا بیاد گرمش کنه،به حضور گرمش تو زندگیم عادت کرده بودم

من همیشه هروقت میخواست کنارش بودم،همیشه اونی بودم که تو رابطه از خودم میزدم تا لیام و راضی کنم

کاش تعادل تو رابطمون بود

کاش میتونستم کم دوسِت داشته باشم
کم بخوامت...

تو رابطه باید دو طرف همیشه یه اندازه همو دوس داشته باشن ،اگه یکی بیشتر دوست داشته باشه

هردوطرف خسته میشن
کم میارن،اذیت میشن

این من بودم که اذیت میشدم تنهایی
وسطِ یِ رابطه یهِ‌طرفه دونفره...

درد فک و بازوی چپم بهم یادآوری کرد که سوزش قلبم بخاطر یه حمله ی آنژینی دیگه است

پس فقط به مبل تکیه دادم و نفس های عمیق میکشیدم تا درد قلبم کمتر شه فقط چند دقیقه بود،بعد خوب میشدم

فشار روی قلبم بیشتر و بیشترشد،بیشتر از همیشه

باید زنگ میزدم اورژانس،چون فکر کنم نمیتونستم نفس بکشم

به میز چنگ انداختم تا گوشی رو بردارم اما اون افتاد زمین

نتونستم بیشتر از این تلاش کنم،چشمام سیاهی رفت و بیهوش شدم...

My broken heart(Ziam♡)Where stories live. Discover now