part 11

2.4K 466 218
                                    

چند ساعتی بود که به حرفای لویی فکر میکردم. شاید داشت راست می گفت، شاید اگه به موفقیت میرسیدم، شاید اگه یکم تو چشم می بودم لیام من و میدید. شاید عاشقم میشد. شاید برام ارزش قائل میشد.

در اتاق یهو باز شد و لویی کله‌شو کرد تو اتاق و گفت: بیداری؟
+هوم..
لویی اومد تو اتاق. زین و هل داد اونور و خودشو بغلش جا داد و گفت:
مالیک کون گنده‌تو تکون بده بزار منم جا شم!

زین یکم اونور تر رفت و گفت:
تروی رفته؟

لویی: آره دوست پسرش اومد دنبالش و بردش.

+دوست پسرش؟

لویی: آره جیکوب.

+آها...

لویی: زین

+هوم

لویی: زین

+بله؟

لویی: زین

+هان؟

لویی: بی تربیت! بگو جانم تا جوابت و بدم.

+گمشو بابا

لویی: خیلی خب قهر نکن...زین؟

+جانم؟

لویی با مسخرگی اداشو درآورد گفت: اه چندشِ لوس. جانمممممم

+خفه‌شو لو!

لویی: اول تو.

+نه اول تو.

لویی: نه دیگه اول تو.

+نه اول تو. خدااا چی دارم میگم خفه‌شو لویی سرم درد میکنه.

لویی: زین

+هوم؟

لویی: یه چیز بگم؟

+الان داری اجازه میگیری؟

لویی: اوهوم

+من الان بگم نه چیزی نمیگی؟

لویی: چرا میگم.

+من که میخوام نگی ولی آخر سر میگی. بنال!

لویی: میگم

+میگی؟

لویی: که

+که؟ چرا لفتش میدی زودتر بگو دیگه.

لویی: خب باشه الان میگم هولم نکن.

+باشه

لویی: اهههههههه

+چیشد؟

لویی: هولم کردی. یادم رفت.

زین با داد گفت: لوییییییییییی!

لویی: عه دهنتو ببند پشه میره توش.

لویی: ها اونجوری نگام نکن بیشتر یادم میره.

لویی: اهم چیزه...فک کنم یادم اومد بگم؟

زین: بگو

لویی: باشه. میگم که چیز کردی؟

My broken heart(Ziam♡)Where stories live. Discover now