-در حال برقراري تماس با:دن.

بعد از تعداد زيادي بوق،وقتي كه ميشا ميخواست تلفن رو قطع كنه دن جواب داد:هم...ها؟!

-تو فقط كافيه يه بار ديگه به جنسن پيام بدي و مزاحم زندگيمون بشي!اونوقت ميبيني چيكارت ميكنم!
ميشا با عصبانيتي بدون كنترل و با حرص زياد از لاي دندوناش گفت.

صداي خوشحال و نيمه خمار دن از پشت تلفن اومد:مي...ميشا!هي...!خوشحالم كه زنگ زدي.

ميشا اخم كرد و با كلافگي گفت:اوه ميشه خفه شي؟

به نظر ميومد دن اصلا به حرف ميشا توجهي نكرده:من...من ميخواستم بهت بگم متاسفم عزيزم...من خيلي دوستت دارم...يه شانس دوباره بهم بده.

ميشا خنده ايي عصبي كرد:تو...!خداي من تو ديوونه ايي!حتي نميخوام باهات وارد بحثي بشم دن!فقط به حرفم گوش كن باشه؟به اندازه كافي هوشيار هستي درسته؟

-اوهوم...از ديشب...چيزي نخوردم.
دن جواب داد.

-خوبه چون ميخوام حرفم يادت بمونه:شماره منو از گوشيت پاك ميكني،ديگه رو توييتر مزاحم من و جنسن يا هر كي كه به من ربط داره نميشي.فهميدي دن؟
ميشا گفت.

-آره ميشا.
حالا دن انگار جدي تر شده بود.

-خوبه...

ميشا يه كم مكث كرد و بعد ادامه داد:اميدوارم بتوني زندگي مزخرفتو درست كني.

گفت و بعد،بدون اينكه منتظر جوابي از اونطرف خط باشه،تلفن رو قطع كرد.

***

جنسن لباسشو بدون اينكه تا بزنه چپوند كنار بقيه لباس هاش،توي چمدون دستي اش.

ميشا كه تكيه اش رو به چارچوب در زده بود با كلافگي سرش رو تكون داد:بيخيال جنسن...چرا لج ميكني؟

جنسن سرش رو تكون داد:نميدونم درباره چي حرف ميزني.

به اطراف نگاهي انداخت تا مطمئن شه چيزي جا نذاشته.

وقتي مطمئن شد،زيپ چمدونش رو بست.

-همين كه داري مثل بچه ها ميري.
ميشا گفت.

-تو ديگه خوب شدي...ديگه بهم نياز نداري ميشا.
جنسن جواب داد.

ميشا از پشت جنسن رو بغل كرد:اين چه حرفيه؟من هميشه بهت نياز دارم جنسن.

جنسن نفس عميقي كشيد و چشم هاش رو بست.

بعد دستشو آروم كشيد روي ساعد ميشا كه دور كمرش بود.

بعد،با فكري كه اومد توي سرش اخم كرد و به آرومي از ميشا جدا شد:نه...من...نميتونم.دارم مدام تو و اون رو اينجا تصور ميكنم...

ميشا لبخند زد و جنسن رو برگردوند سمت خودش:خب...چطوره به جاش خودمونو تصور كني؟هم...؟

بعد دستشو آروم كشيد روي ترقوه جنسن و گردنش رو به آرومي بوسيد.

"the star of my heart"[cockles]Where stories live. Discover now