يازده

1.1K 154 146
                                    

هرچه یکبار پیش می آید ممکن است دیگر هرگز روی ندهد اما آنچه که دو بار پیش آید،بدون شک،بار سوم هم رخ خواهد داد!

- پائولو کوئلیو -
_______________________________
دن انگشتشو روي حلقه ميشا كشيد و لبخند زد:آقاي استيونس...

ميشا خنديد و تكيه اش رو به دن داد:از اين اسم خوشم مياد.

بالاخره بعد از چند ساعت،تونسته بودن به آشپزخونه پناه ببرن و چند دقيقه رو توي خلوت باشن تا بتونن دوباره به مهموني شلوغ عروسي شون برگردن.

يه گارسون داشت با يه سيني پر از كيك هاي كوچيك توت فرنگي از جلوشون رد ميشد.

قبل از اينكه بره،ميشا دستشو دراز كرد و يه كيك برداشت:اوه خداي من داشتم از گرسنگي ميمردم!

-مگه شام نخوردي؟
دن پرسيد و به ميشا نگاه كرد.

ميشا با دهن پر جواب داد:نه...خاله مرديس...داشت تمام مدت باهام حرف ميزد...!ديوونه شدم!
كيك رو قورت داد.

دن خنديد و سرشو تكون داد:اوه درسته...من از دستش فرار كردم.

ميشا انگشت هاش رو توي دست دن حلقه كرد:امشب...بي نظير بود دن...ممنونم.

دن لبخند كوچيكي زد و سر ميشا رو بوسيد:هر چيزي براي شوهرم.

ميشا خنديد:شوهر...واو...حس جديدي داره.

بعد،تكيه اش رو از روي دن برداشت و بهش نگاه كرد:هي حدس بزن امروز كي رو بين گارسون ها ديدم...!

دن بهش نگاه كرد:هوم؟

-اول كه ديدمش،احساس كردم آشناست اما نشناختمش.يه كم كه فكر كردم يادم اومد:همون پسره كه روز نامزديمون گارسون ميزمون بود...اما هر چي فكر ميكنم اسمشو يادم نمياد.
ميشا جواب داد.

-پيتر؟!
دن با تعجب گفت.

-اوه آره!پيتر...دنياي كوچيكيه.ميخوام پيداش كنم و ازش بپرسم ما رو يادش مياد يا نه؟
ميشا جواب داد.

-الان...ميدوني كجاست؟
دن پرسيد و اگه ميشا كمي به خاطر شامپاين گيج نبود،ميتونست نگراني رو توي صورتش ببينه.

ميشا سرشو تكون داد:نميدونم...حتما...توي سالنه.

دن دستشو گذاشت دور كمر ميشا:خيله خب...چطوره تو برگردي پيش مهمونا و منم بايد يه سر به دستشويي بزنم.

ميشا سرشو تكون داد و روي لب هاي دن بوسه كوچيكي گذاشت:اين مهمونا بهتره زودتر از اينجا برن...امشب قراره اتاق هتلمون پر سر و صدا بشه.
ميشا با شيطنت گفت.

"the star of my heart"[cockles]Where stories live. Discover now