نُه

1.2K 208 127
                                    

انسان بایستی بعضی کارهای حتی به ظاهر احمقانه را فورا و بدون تفکر و تعمق انجام دهد.

- هانریش بل -
_______________________________
ميشا چشم هاش رو بسته بود و به خاطر آفتاب و نسيم گرمي كه به صورتش ميخورد لبخند ميزد.

نزديك تابستون بود و هوا تقريبا گرم شده بود.

-ميدوني...خوشحالم كه ناتر مجبورمون كرد اين سفر رو بيايم.
ميشا بدون اينكه چشم هاش رو باز كنه گفت.

لوران كه كنارش روي يه صندلي تاشو نشسته بود سرشو تكون داد:باهات موافقم...فقط كاش اين دوربين هاي لعنتي هر جا ميرفتيم دنبالمون نبودن.

ميشا يه چشمش رو باز كرد و با خنده به لوران نگاه كرد:تقريبا تمام هدف رابطه مون اين دوربين ها هستن عزيزم.

يك هفته بعد از اتفاقاتي كه با ناتر و اون خبرنگار افتاد،ناتر به ميشا و لوران گفت چند روزي رو به يه خونه ساحلي،نزديك يكي از ساحل هاي ونكوور برن  تا اگه عكس ميشا و آرون پخش شد،بتونن راحت تر روش سرپوش بزارن.

البته ميشا ميدونست كه همچين اتفاقي نمي افته.

چون طبق گفته هاي كارن به جنسن،اون دو تا باديگاردي كه ميشا توي دفتر ناتر ديده بود،مامور بودن تا برن به خونه و محل كار آرون و تهديدش كنن.

البته ناتر در هر صورت ده هزار دلار رو به آرون داد و اين كار فقط براي پيشگيري از اخاذي هاي بيشتر بود.

لوران كرم ضد آفتابي كه دستش بود رو گرفت سمت ميشا:ميشه اينو به پشتم بمالي؟

ميشا كرم رو گرفت و از جاش بلند شد.

لوران به پشت خوابيد و بند بيكيني اش رو باز كرد.

ميشا كمي از كرم ريخت كف دستش و شروع به مالش دادن كمر لوران كرد.

وقتي كرم رو كاملا به پشت لوران ماليد،خم شد سمت لوران و بهش نگاه كرد:خوابت برد؟

لوران همونطور كه چشماش بسته بود لبخندي زد و گفت:نه...فقط زيادي آرامش بخش بود.

ميشا لبخند زد:اوه عزيزم من دست هاي جادويي دارم.

بعد رفت سمت لب هاي لوران و اون ها رو بوسيد.

بعد از گذشت يكي دو ماه هر دو به اين بوسه ها عادت كرده بودن.

-هي...يادته بهت چي گفتم؟فكر كن داري ديكاپريو رو ميبوسي.
لوران،وقتي كه از هم جدا شدن گفت.

ميشا بوسه ديگه ايي به لب هاي لوران زد و گفت:و يادته بهت گفتم ديكاپريو كراش توئه نه من؟

لوران سرشو تكون داد:باشه.پس من فكر ميكنم دارم ديكاپريو رو ميبوسم.

ميشا خنديد و صاف شد:انقدر بد ميبوسم؟

"the star of my heart"[cockles]Where stories live. Discover now