ده

1.3K 172 168
                                    

آدما نیاز دارن یه دوره هایی تنهایی رو توی زندگیشون تجربه کنن،اما بهتر میشه اگه به اینم فکر کنن که یه روزی قراره این دوره ها تموم بشن!

- هاروکی موراکامی -
________________________________
ميشا زنگ خونه رو زد و منتظر موند.

بعد از چند ثانيه كوتاه،يه خدمتكار در رو باز كرد.

ميشا لبخند زد،سلام كوتاهي كرد و وارد خونه شد.

جرد و جِنيو،رفتن سمت ميشا.

جرد لبخند زد و كوتاه،ميشا رو بغل كرد:هي...ميشا خوشحالم كه اينجايي.

ميشا رو به جرد و جِنيو لبخند زد:بهتون تبريك ميگم بچه ها...واو تقريبا داره يك سال ميشه.

جرد دستشو انداخت پشت كمر جِنيو و سرش رو بوسيد:درسته...خيلي زود گذشت.

اونها داشتن درباره ده ماهي كه جرد و جِنيو با هم قرار گذاشته بودن حرف ميزدن.

اون دو نفر به همين مناسبت يه مهموني كوچيك گرفته بودن و هر كودومشون چند نفر از دوستاي نزديكشون رو به خونه جرد دعوت كرده بودن.

دليل اينكه ميشا با لوران نرفته بود اين بود كه مدت زيادي به جدايي شون نمونده بود وبايد كمتر با هم ديده ميشدن.

صداي زنگ در اومد.

خدمتكار در رو باز كرد و مهمون هاي جديد وارد شدن.

جرد دستشو زد به شونه ميشا:از خودت پذيرايي كن رفيق.

بعد،جرد و جِنيو رفتن سمت مهمون هاشون تا بهشون خوش آمد بگن.

ميشا رفت سمت ميز بزرگ پذيرايي كه وسط سالن بود.

غذاها و شيريني هاي زياد و مختلفي روي ميز چيده شده بودن.

ميشا رفت سمت ظرف سوشي و چند تا براي خودش توي يه بشقاب گذاشت.

-عجيبه كه نرفتي سراغ ويسكي.
صداي جنسن از پشت سر ميشا اومد و باعث شد برگرده سمتش.

ميشا لبخند زد و به گيلاس توي دست جنسن اشاره كرد:عجيبه كه تو اين ساعت مشروب خوردن رو شروع كردي.

جنسن به گيلاسش نگاهي انداخت و گفت:اين شراب قرمزه...تقريبا هيچ اثري نداره.

ميشا بعد مكث كوتاهي گفت:پريشب هم داشتي از همين ميخوردي؟

جنسن ميدونست ميشا داره درباره شبي حرف ميزنه كه به هم تكست دادن.

اون نفس عميقي كشيد و به ميشا نزديك تر شد:اون شب مست نبودم.

"the star of my heart"[cockles]Where stories live. Discover now