"قدم هفتم: صاحب خونه و اسم جدید!"

Start from the beginning
                                    

و همونطور که بلند بلند میخندید به رویال نزدیک شد و موهاش رو براش بست و بدون اینکه به لویی نگاه کنه - چون میدونست زنده نمیمونه - لپ های پسر رو کشید.

لویی که دیگه تحملش تموم شده بود از جاش بلند شد و بدون توجه به اون دوتا سمت اتاقش رفت تا لباس هاش رو عوض کنه و درست از وسط اون دو تا رد شد تا نایل بیشتر از این تو حلق رویال نره.

*******************


″ولی من خودم اسم دارم! چرا حتما باید بریم اونجا؟″

رویال لب هاش رو جلو داد و با ناراحتی سرش روی دست هاش که روی پشتی صندلی نایل و لویی بود گذاشت.

لویی چشم هاش رو بسته بود و سعی میکرد کلا به حرف های پسر جنگلی گوش نده و زیر لب آهنگ رپِ مورد علاقشو زمزمه میکرد.

از لحظه ای که راه افتاده بودن حداقل ۲۰بار رویال همین سوال رو تکرار کرده بود و هر بار نایل با یه ″ کوچولو تو نمیتونی هر جایی بچرخی و به همه بگی اسمت رویاله و یه الهه ای، هر چقدر هم که این یه واقعیت محض باشه، پس باید یه آدم جدید باشی.″ جوابش رو داده بود و لویی شاید میتونست سوال تکراری رویال رو تحمل کنه ولی جواب رو مخ و حال به هم زن دوستش رو به هیچ عنوان نمی تونست بپذیره!

بعد از حدود نیم ساعت بی توجهی به حرف های رویال و حالت عاشقانه ی قیافه ی نایل بالاخره نایل ماشین رو توی یکی از کوچه ها پارک کرد.

″ رسیدیم!!″

نایل با هیجان گفت و از ماشین پیاده شد تا در ماشین رو طبق معمول برای رویال باز کنه.
بعد از اینکه نایل رویال رو تقریبا از ماشین بیرون کشید، لویی با بی حوصلگی از ماشین پیاده شد و در رو بست.

″ یه بار دیگه بگو 'من' چرا باید می اومدم؟ ″

لویی پرسید و دست هاش رو توی جیب شلوارش فرو کرد.

"چون تو یه کله خر بی عصابی که خوب دعوا میکنه و من برای اومدن به همچین جایی به یه بادیگارد نیاز دارم که اگه چیزی شد بتونه ازم محافظت کنه. و البته چون دوستمی!"
نایل روی کلمه ی "دوست" تاکید کرد و لویی چشماشو چرخوند. آره همین دوستی تو چند روز گذشته زندگیشو به فاک داده بود!

نایل که به این رفتار لویی عادت داشت نفسشو بیرون فوت کرد و به سمت پارکینگ بزرگی که توی کوچه بود رفت و زنگ زد. بعد از چند ثانیه در باز شد و دختر قد کوتاه با موهای صورتی و آبی که تمام دست هاش رو تتو پوشونده بود از پارکینگ بیرون اومد.

از اون فاصله لویی نمیتونست بشنوه که نایل داره به اون دختر چی میگه ولی از حالت چهره ی دختر میتونست بفهمه که نایل تونسته در عرض کمتر از ۳۰ ثانیه مخش رو بخوره چون دختر هر چند ثانیه چشم هاش رو میچرخوند و آدمس توی دهنش رو باد میکرد.

Forest Boy [L.s]Where stories live. Discover now