"قدم چهارم: مهمون ناخونده!"

Start from the beginning
                                    

″می خندی؟؟؟؟! درستش کن! من خسته شدم از بس بهش توضیح دادم!″

لبای رویال آویزون شد و سرشو تکون داد.
″من فقط بلدم چطوری حافظه رو پاک کنم نه اینکه برش گردونم!″

″بهت گفته بودم ازت متنفرم !؟″

رویال لب هاش رو جلو داد و سرشو تکون داد.
″این تقصیر من نیست که فقط همین قدر بهم یاد دادن!″

″دیدی؟؟؟ نایل! ببین...خودش همین الان اعتراف کرد که حافظه اتو پاک کرده... ″
لویی با هیجان سمت نایل برگشت و نگاه نایل بین لویی و رویال چرخید.

" اوه الان فهمیدم!"
نایل یهو جدی شد و لویی با خوشحالی بهش نگاه کرد. بلاخره نایل باور کرده بود!

" پس شما باهم دست به یکی کردین که من فکر کنم دیوونه شدم؟"

نایل با اخم پرسید و امید لویی نابود شد. ناباور به نایل نگاه کرد و برای کنترل دستاش واسه نکندن تک تک موهای بلوند نایل انگشتاشو جمع کرد.

" سه ثانیه وقت داری از خونم گمشی بیرون هوران ، سه ثانیه!چون قراره بعدش به تیکه های مساوی تقسیم بشی و مطمئن باش کسی جسدت رو پیدا نمیکنه"
لویی داد زد و نایل که انتظارشو نداشت از ترس خودشو تو بغل رویال انداخت.

" چرا وحشی میشی؟! باشه باشه. اصلا هر چی تو میگی درسته!"
نایل تند تند گفت و از رویال که محکم بغلش کرده بود و خودش رو تقریبا بین لویی و نایل قرار داده بود فاصله گرفت.

"حالا که اینجوریه به نظرم باید اول دلیل اومدنشو بپرسیم..."

لویی سرشو تو دستاش گرفت و به نظر میرسید انقدر عصبیه که نمیتونه به این بحث ادامه بده پس نایل سریع ادامه داد و دوباره به سمت رویال چرخید.

نگاه رویال بین نایل و لویی که سوالی بهش خیره شده بودن چرخید و چند بار پلک زد.
"چیه؟!"

نایل پوکر شد و لویی با عصبانیت از جاش بلند شد که باعث شد صندلی از پشت بیوفته.
" میخوام بدونم چی باعث شده از موندن تو اون جنگل کوفتی پشیمون شی و تا اینجا بیای؟!"

"عام...تو!"
رویال با حالتی که انگار این سوال احمقانه ترین چیزی بوده که تا الان شنیده جواب داد و فک لویی چسبید به زمین.

" من؟؟!"
لویی به رویال اشاره کرد و بعد خندید.
" می خوای بگی عاشقم شدی؟"

" نه!"
رویال سرشو تکون داد و بعد کنجکاو چشماشو ریز کرد.
" مشکلم اینه که تو نشدی!"

لبخند لویی رو لباش خشک شد و نایل پق زد زیر خنده!
"خب باید بگم این رسما مسخره ترین موقعیتیه که توش قرار گرفتم! ببین مستر خودشیفته...این لویی ما کلا عاشق نمیشه...یعنی از بی احساسی یه جورایی شبیه درخته...درختا عاشق میشن؟! نه! پس مشکل از تو نیست...حالام پاشو برو به سلامت!"

Forest Boy [L.s]Where stories live. Discover now