Chapter 5

23 3 0
                                    


با صدای جیسون از خواب بیدار شدم
هانا هانا بیدار شد بیدار شو خوابالو چقد میخوابی؟
پاشدم و چشامو مالیدم چی شده ؟
من با صدای بم گفتم
جک گفت هیچی فقط زیاد خوابیدی
مگه ساعت چنده؟
ساعت ۱۱ ظهره
همچین منو بیدار کرد انگار ساعت ۹ بود
وای چقد خستم جیسون بزار بخوابم من گفتم
گفت پاشو وگرنه اب میارما
من چشغره رفتم و پاشدم
رفتم و صورتمو شستم و رفتم پایین
سلام مامان
_سلام عزیزم
ممنون مامان
_دخترم خیلی دیر پاشدیم امروز کلی کار داریم
اوه چه کاری ؟
_مگه بهت نگفتم مهمون داریم
کی مامان؟
_اوه من دیروز صبح که مدرسه بودیم از کار برگشتم و یه خانم اونور کوچه دیدم انگار تازه اومده بودند اونجا
اسش خانم بیکر بود
من چشام گرد شد؟ و گفتم چی اونا؟
_مگه میشناسیشون ؟ و ابروشو انداخت بالا
گفتم نه مامانم تو مدرسه با پسرش اشنا شدم و همکلا سیمونه و تو اکیپمونه
اوه چه خوب قبل از اینکه ما اشناتون کنیم قبلا همه این کارارو کردین
اوه مامان بس کن من به طعنه گفتم
مامان گفت خب بسه دیگه برو دستاتو بشور و بیا بهم کمک کن واسه شام باید بوقلمون درست کنیم
من گفتم مگه واسه شامم میمونن
_انگار زیاد از اومدنشون خوشحال نشدی؟
نه مامان اینطور نیست و خندیدم
مامانم کلی وسایل از تو یخچال در اورد و  گذاشت رو میز
من بلند گفتم اوهاااا
مامانم گفت غر زدن نداریم
تو گوجه هارو بشور و منم سبزیا رو خورد میکنم ،مامانم حالت دستوری بهم گفت
_باشه مام
من دست رو پیشونیم کشیدم و خیلی گرم بود و رفتم تا کولرو روشن کنم
_مامان من گشنمه
اوه ببخشید عزیزم صبحونه رو یادم رفت برو از تو یخچال پنکیک بردار و من سریع دویدم سمت یخچال و اروم گفتم ایول!
صبونمو خوردمو مامانم هنگام اشپزی بعضی چیزارو بهم یاد داد حتی برنجو من پختم!
احساس سربلندی میکردم که غذا درست کردم
هانا مواظب باش فقط ابرومونو با غذات جلو مهمونا نبری و خندید
جیسون یه سرکی از تو اشپزخونه کشید و گفت چیکار میکنین و یه سیب برداشت و گاز زد
گفتم بنظرت داریم چیکار میکنیم
و اومد تا یه ناخنکی به غدا بزنه و من داد زدم هیییی
و اون پرید و پشیمون شد از کارش و بعد خندید
و گفت تو درست کردی نه و زبونشو اورد بیرون و عق زد
مامانم خندید و گفت جیسون مسخره نکن و برو بیرون
_باشه مامان
و من یه اه بلند کشیدمو اخیش گفتم
من خسته شدم و مامانم گقت بسه دیگه هانا برو بشین از کمکت ممنونم دخترم
من گفتم باشه و رفتم تو پذیرایی جیسون داشت مسابقه میدید من رفتم بالا تا با لپ تابم فیلم ببینم
ولی خیلی تهجب کردم اونا امشب میان
من برام توجهی نداشت ولی کنجکاو بودم که خواهرش چه شکلیه و برادرش چجوری؟
بعد سریع گوشیو برداشتم و به رز زنگ زدم
رز؟
_بله سلام هانا
رز خبر خوب
_چیه؟ زود بگو بگو بدو
امشب مهمون داریم
_اسکله پلشت اینو میخواستی بگی
میدونی کین
حتما الی اینا اره
(الی دختر عمه بدجنسمه که خیلی ازش بدم میاد)
داد زدم رزززز نه
پس کین
خوانواده بیکر
_بیکر دیگه کین...؟ اها اونا و یه داد زد و گفت کش ؟
گفتم اره
گفت چطوری ؟
براش توضیح دادم که مامانم چجوری باهاشون آشنا شد
و گفت اها خوش بحالت دوستات میان من اینجا تنهام
من گفتم میتونی بیای اینجا؟!
اون گفت واقعا راست میگی بیام
گفتم ازه فقط وایسا از متمانم اجازه بگیرم
رفتم از پله پایین و رفتم پیش مامانم و گفتم
اونم اول فک کرد و یادش اومد که همه باهم دوستیم و اون گفت اره بیاد خوبه
من ایول گفتم و بهش گفتم و اونم رفت اجازه بگیره
اونم تاییدو رسوند دو تایی پشت تلفن جیغ میزدیم
بعد گفتم الان میای؟
_نمیدونم هر زمانی که تو بگی
الان و گفت باشه و رفت اماده شد سرف چند دقیقه رسید خونمون
جیسون درو باز کرد و گفت رز خوشومدی
رز سرشو انداخت پایین و تشکر کرد و اومد تو
ما همدیگرو بقل کردیم و رفتیم بالا
و رفتیم تو اتاق من و درو بستیم
رز گفت خب برام توضیح بده اون بیشتر از من هیجان داشت و گفت خوشحال نیستی؟
و گفتم کم، گفت چرا اون که پسر خوشتیپیه خوشگله
و من گفتم اخه همش به خوشگلی نیست که بعدشم ما فقط با هم دوستیم و دوست میمونیم
بعد مگه نمیدونی خواهر برادراشم میان؟
_اوه راست میگی یادم رفته بود خواهر برادر دارن
گفتم اره و لب تاپمو و باز کردم فیلم ببینیم جانی انگلیشو بزار
_اوه من یه فیلم خوب سراغ دارم
بگم جیسونم بیاد؟ و گفتم
نمیدونم شاید
و صداش کردم و در اتاقمو باز کرد و دید لب تاپ روشته و گفت اوه فیلم میبینید منم میام
خندیدم و گفت پرو رو تازه میخواستیم بهت بگیم
من وسط نشستم و جیسون این ورم و رز اون ورم
بعد فیلمو پخش کردیم و چراغارو خاموش کردیم
۲ ساعت بعد
چشمامو مالوندم و چراغارو روشن کردم دیدم رز خوابه
من خندیدم و ازش فیلم گرفتم رز یه دفعه پاشد و گفت چی چی شد فیلم تموم شد و بلند شد
جیسون بلند خندید و من از خنده داشتم لپمو گاز میگرفتم  تا نخندن
بلند شد و چشاشو مالوند و خندید
نگاه ساعت کردم اوه لعنتی ساعت ۳ شده
رفتم سمت لب تاپ و بستمش و گذاشتمش رو میز
و روی تخت نشستم جیسون گفت من دیگه برم و شما دخترا رو تنها بزارم
اون رفت و درو بست
رز گفت وای من چقد خستم و منم تایید کردیم
بخوابیم؟ پیشنهاد دادم
و اون گفت اره اره من که خیلی خستم
من رفتم تو تخت و اونم خوابید و پتو رو کشیدم رو دوتامون تخت واسه دوتامون بزرگ بود و جا میشدیم
تخت متوسط بود
من چشامو بستم و به خواب فرو رفتم

Chance At Love [Cash.Baker]Where stories live. Discover now