Chapter 4

19 2 0
                                    


خیلی راه رفتیم من تصمیم گرفتم که چنتا عکس بگیریم و یه سلفی باحال انداختم
خیلی قشنگ شد رز و سامانتا بهم گفتم رفتی خونه حتما باید برامون بفرستی
رفتیم و بستنی خریدیم من نسکافه ای گرفتم ولی همه به جز جک توت فنگی سفارش دادن
جک وانیل پسته ای سفارش داد
و از بستنیامون عکس گرفتیم اونم باز خیلی باحال شد
بعد کلی تیک تاک گرفتیم
ولی تصمیم گرفتیم که خانه تاریکو بریم چون تا حالا نرفته بودیم
جک رفت تا بیلیت بگیره ولی من باهاش رفتم تا حساب کنم
جک اسرار کرد که اون حساب کنه
گفتم نه اون دفعه تو پول نسکافه هارو دادی و الانم بستنی نوبت منه
و دیگه حرفی نزد
من ۴ تا بلیت گرفت هر سانس ۱ ساعت بود
و هر بیلیت ۳ دلار بود
ما ۱۰ دقیقه وایسادیم تا نوبتمون بشه و دیدم کسایی که داخل بودن خیلی مضطرب بودن و اومدن بیرون
ما رفتیم داخل یه کلبه بزرگ
اونجا دو تا مرد راهنمایمون کردن و بهمون گفتن چیکار کنیم
بازی اینجوری بود که باید بریم داخل یه اتاق و سرنخ پیدا کنیم تا از اون اتاق بریم بیرون
ما رو وارد یه اتاق کردن اونجا یه مرده بود و کلی کمد دارو و یه در بود که جای رمز کدی داشت
اول از همه من دره کمدارو باز کردم و تو کمد سوم یه شماره پیدا کردم
شماره ۵
گفتم من یه شماره پیدا کردم
جک گفت عالیه فک کنم چنتا از اینا باشه و اینا جمعا رمز کد این در باشن
سامانتا پشت تابلو یه شماره دیگه پیدا کرد اون ۹ بود
و جک هم زیر فرش شماره ۴ رو پیدا کرد
ولی یه شماره مونده بود و ما همه جارو گشته بودیم به جز سمت اون تن مرده
جک گفت شاید زیر مردهه باشه و اونو بلند کرد ولی نبود
زیر تختش و دورو برشم گشتیم ولی نبود
من گفتم نکنه تو لباسشه؟
جک چشاش گرد شد و نگاه من کرد و گفت یعنی باید لباساشو در بیاریم؟
یهو از بلند گو صدا اومد و گفت نه نه اونکارو نکنید اونجا نیست
جک اه کشید و خیالش راحت شد من گفتم و تو دماغ یا دهنش یا گوشاش
اون دهنشو باز کرد
لعنتی وات د فاک ! جک گفت
دهنش پر از خون بود
جک حالش بهم خورد و نزدیک بود بالا بیاره اون بهم نگاه کرد و گفت که نمیتونه دست کنه تو دهنش
من دورو برم رو گشتم و یه پلاستیک برداشتم و دادم بهش
اون ازم تشکر کرد و ازم گرفتش و کرد تو دسش و دستشو کرد تو دهنش و داشت غر میزد که به خدا اگر تو دهنش نباشه میره و صاحب این کلبه رو میکشه ولی یه چیزی دو دستش حس کرد و اونو برداشت و دید یه سکه ۱ سنتیه
اون گفت پیداش کردم
الان دیگه میتونیم کد رو بزنیم
رز کاغذارو برداشت تا کد رو بزنه ترایبش به هم خورده بود
اون اول زد ولی نشد و جابجا کرد و دوباره زد ۱۹۴۵
و در باز شد
جک گفت ۱۹۴۵ سال تولد ؟
و رفتیم داخل یه اتاق دیگه اونجا اتاق خواب بود و کلی تاقوت توش داشت
و خیلی ویو ترسناکی داشت من داشتم میلرزیدم
و جک دنبال دری چیزی میگشت ولی هیچی پیدا نکرد
ولی سامانتا به دریچه کولر اشاره کرد و گفت شاید راه خروج اینه
همه نگاه کولر کردیم و من داد زدم شیتتت
رز گفت حالا باید از اونجا بریم تو ولی چطوری
من گفتم باید دنباله نردبون بگردیم
جک نگاه تاقوتا کرد و گفت
ن، نکن،نکنه تو تاقوتاست
و من من میکرد قشنگ ضایع بود ترسیده بود چون دوباره نمیخواست که مرده ببینه و بلند شد گفت من نمیرم
هانا تو برو من گفتم
منننن؟ مطمعنی؟
گفت اره تو میتونی زودباش لطفا
من اروم اروم رفتم جلو و در یه تاقوتو باز کردم ناگهان یه چیز سیاهی پرید بیرون و من جیغ زدم و اون خفاش بود
یه عان سکته کردم خیلی ترسیدم
هولیی شیتتت داد زدم و ترسیده بودم
تو ی اون تاقوت چیزی نبود به قیر از اون خفاش لعنتی
رفتم سراغ تاقوت بعدی ولی این دفعه یه نوشته پیدا کردم با یه شمع
یچه ها یه نوشته داد زدم و بلند خوندم به قسمت دوم خوشامدید امید وارم سالم برگردید
اشتباه بزرگی کردید که وارد اینجا شدید
و همچون مثلث برمودا نخواهید برگشت
ولی پایین برگه کاملا خالی بود مت یه لحظه یاد اون کلک ابلیمو رو کاغذ افتادم و اول فکر کردم فکرم الکی بود و لی امتحان کردم و دیدم پایین برگه نوشت تاقوت ۴
سریع رفتم سراق تاقوت ۴ و دیدم یه مرده توش خوابیده داد زدم نههه
و دیدم که زیرش نردبونه و به جک گفتم که بلندش کنیم
من پاشو گرفتم و اون کله شو وقتی بلندش کردم یهو دیدم ول شد رو زمین و بعد دیدم پاش تو دستمه و جیغ زدمو انداختمش و گفتم وا ت فاک
سریع تسلیم شدم و دستامو اوردم بالا
ولی بلند گو گفت هنوز وقتتون تموم نشده و نفس کشیده و ریلکس شدم
و جک نردبونو برداشت و گذاشت سمت کولر اول جک رفت بالا و بعد سامانتا و بعد من و بعد رز
وقتی اون بالا بودیم اونجا خیلی کوچیک بود و مجبور بودیم نشسته راه بریم
کم کم شیب زیاد میشد و ول ی این دفعه خیلی زیاد شد و همه سر خوردیم و رفتیم پایین و جیغ زدیم
اولین بار بود داد جکو شنیدم و یکم خندم گرفت
بعد یک دفعه افتادیم رویه یه دسته لباس ولی نرم فرود اومدیم
اومدم بلند شم که رز افتاد روم و بلند داد زدم اخخخخخخخخ
گفت ببخشید هانا و از روم پاشد
گفتم ایرادی نداره پامو شکستی و خندیدم
بلند شدیم و دیدیم تو یه تاق رخت شویی هستیم تا اومدیم راه حل این قسمتو پیدا کنیم وقتمو تموم شد
و من بلند شدم و گفتم اخیش
یهو یه مرد پشت سرمون داد زد از این طرف و پریدیم و ترسیدیم
گفت اروم باشید خیلی روتون اثر گزاشته ها؟
جک میخواست بره یقشو بگیره ولی سامانتا جلوشو گرفت
و رفتیم بیرون من اه بلند کشیدم و رفتم درختو بقل کردم و گفتم وای چقد راحت شدیم
رز ازم عکس گرفت و من بهش چش غره رفتم
و بهم خندید ساعت ۷ بود گفتم خیلی دیره باید برگردیم
ما همه برگشتیم و رفتیم و اول سامانتا و جکو رسوندیم و بعو من رزو و خودم تنها برگشتم
دیدم اونور خیابون یکی دست تکون میده اون کش بود اومد سمتم و بهم سلام کرد و منم همینطور از پرسیدم بیرون بودی ؟
و گفت مثله تو
گفتم منکه پشیمون شدم از رفتنم
گفت چرا
گفتم رفتیم ختنه تاریک
وقتی اینو گفتم چشاش گرد شد و گفت وای خیلی بده اونجا
منم تایید کردم
کش گفت من دیگه برم من گفتم باشه
باهم دست دوستانه دادیم و خداحافظی کردیم
من رفتم سمت خونمون و در زدم باز جیسون درو باز کرد و گفت کجا بودی ؟
و گفتم میزاری بیتم تو؟
رفتم تو و بهم گفت اون پسره کی بود
گفتم منظورت کشه
اون گفت نمیشناسمش اون کی بود چی میگفتید به هم چرا باهم دست دادید
من گفتم اوففففف جیسون همکلاسین بود ما فقط با هم دوستیم
جیسون اومد جلوتر و گفت نپه میخواید بیشتر از یه دوست باشید
من گفتم اصلا به تو چه ؟ هنوز نیومده سوال پیچم میکنی؟
و کفشامو در اوردم و رفتم تو جیسون دستمو گرفت و گفت وایسا
ببخشید هانا منظوری نداشتم فقط نگرانم زیاد با پسرا نگردی
من گفتم میدونم و بقلش کردم
و رفتیم تو پذیرایی مامانم گفت سلام هانا چرا دیر کردی ؟
گفتم مامان الان میام برات توضیح میدم
و رفتم تو اتاقم و لباسمو عوض کردم و برگشتم
برای مامانم توضیح دادم و گفتم که رفتیم خانه تارک و ۴ تا بلیط ۱ ساعته گرفتیم
جیسون گفت چقد باحال بوده دفعه بعد خودم باهات میام با هم بریم شاید خوش بگزره
مامانم گفت ایرادی نداره هانا ولی سعی کن زود تر از ۷ بیای خونه
باشه مامان عزیزم
و بقلش کردم
بعد تو گروهمون پیام دادن خانه تاریک چطور بود؟
رز=افتضاع ولی باحال
سامانتا=بد نبود
جک=میشه درباره حرف نزنیم چون داره حالم بهم میخوره
من خندم گرفت 😂😂😂😂
پیام دادم جک خیلی ترسو شدههههه
ولی اونم پیام داد اگه از خودت فیلم میگرفتیم میدید داشتی مثله بید میلرزیدی
همه استیکر خنده فرستادن حتی خودم
مامانم میز شامو چید و منم کمکش کردم و شامو خوردم رفتم خوابیدم

______________________________________________

شما هم خونه تاریکو تجربه کردین
امشب رید به حال بروبچ
فقط کش اخره داستان🖤🖤🖤🖤

Chance At Love [Cash.Baker]Where stories live. Discover now