Chapter 15

6 0 0
                                    


من از ماشین پیاده شدم و باهاشون دست تکون دادم
وقتی رفتن من چندبار زنگ زدم و بلاخره جیسون درو باز کرد
اون ماهاش خیس بود  وقتی رفتم تو موهاشو دیدم
"چرا درو باز نمیکنی؟ " اینو گفتم و عصبانی بودم
"ببخشید داشتم موهامو سشوار میکشیدم!" اخه کدوم خری الان میره حموم
با دوستام رفتیم باشگاه! منم اومدم دوش بگیرم!
"فکر کردم رفتی خونه دوستت!"
_"اره بعدش رفتیم" اون جواب داد و من کیفمو گذاشتم روی مبل و یه چیزی یادم رفته بود
"جی راستی مامان کجاست؟" 
_"اون رفته شرکت و جلسه دارن"
وقتی اینو گفت من خیلی خوشحالم شدم ینی باباهم باهاشون جلسه داره
ینی اون از سفر برگشته و امشب میاد خونه من یه جیغ کوچولو تو خودم کشیدم
و یاد اون طراحیام افتادم و به خودم قول دادم که بهشون نشون میدم و این همین امشب اتفاق میوفته
من خیلی خوشحال بودم و همینطور گشنه من در یخچالو باز کردم و یه عان رفتم تو اتفاق امروز
اون معتادا و اون کتکی که به کش زد من همونجوری وایسادم و یخچال ارور داد
جیسون داد زد "در یخچالو ببند" و من یهو به خودم اومدم اصلا یادم نبود که چی میخواستم
من درشو بستم و رفتم و روی مبل نشستم و وقتی ظرف پفیلایی که جلوم بود رو دیدم
یاد اون لحظه افتادم و قلبم شروع کرد به تپیدن و نیشخند زدم
من گوشیمو برداشتم و دیدم که لانی بهم بیز داده
"فردا میام خونتون و باید از شیر مرغ تا جون ادمیزادو برام توضیح بدی!"
من پوکر شدم و از الان یکم گیج شدم که بهش قول داده بودم الان یکم خجالت زدم
و فردا ۴ شنبس و اون ساعت ۲ بعد از مدرسه میاد اینجا
"اوکی خوبه ساعت ۲" اینو گفتم  و بهش زنگ زدم
_الو هانی
سلام لانی خوبی؟
_به بیزم فک کردی؟
اره فردا ساعت ۲ بیا اینجا
_باشه هانی!
اممم چرا تو کش به من میگید هانی!
_چون هانی هم مخفف اسمته هم معنی عسلم رو داره دیگه چی از این بهتر
اوه پس درواقع من که لانی میگم این مخفف اسمته و لانا اسم اصلیته و خندیدم
اونم خندید و گفت _خنگه چه فکرایی میکنی!
"من دیوانم نه؟"
_پس ببین من ساعت ۲ فیکس فیکس دقیق دقیق ثانیه به ثانیه...
دیگه ادامه نده! اینو گفتم و خندیدم
_هخخخخخ باشه من به هر حال ساعت ۲ اونجام
باشه لانی بای!
_بای هانی
و گوشیو قطع کردم من یهو یاد اتاقم افتادم و رفتم تا مرتبش کنم
من بالشتارو گذاشتم سر جاش و در کمدو کشیدم ولی باز نشد
من محکم تر کشیدم و یدفعه در کمد پرت شد و خورد توسرم و صدای بلندی پخش شد
من صدای تند تند پای جیسونو شنیدم و درو باز کرد
_:حالت خوبه؟" چیکار میکنی با کمد در گیری داری؟
_نه جیسون خوبم میتونی بری!
اون اوف کشید و درو بستم و رفت من داخل کمدو نگاه کردم و فهمیدم دلیلش چی بود
حوله رفته بود بین دوتا درا و درا فشرده شده بودن
من اوف بلند کشیدم و سرمو مالوندم خدایی درد گرفت
"خب همین" من اتاقمو جمع کردم و از اتاق رفتم بیرون
من رفتم سمت پله ها و ازشون اومدم پایین
خونه خلوت شده بود و در یخچالو باز کردم تا یکم چیز میز بخورم
جیسون تو حال نبود  من یه بشقاب برداشتم و یه کیک گذاشتم توش و رفتم دنبال جی
"جیسون!" داد زدم ولی کسی جواب نداد
من از اشپز خونه اومدم بیرون و یدفعه جیسون پرید جلوم
من جیغ کشیدم و بشقاب از دستم افتاد و از روی شانس بد افتاد روی پام
من از روی درد دوباره جیغ کشیدم و نشستم و پامو گرفتم
پام کبود شد ، "لعنتی اون بشقاب چینی بود و سنگین بود " من داد زدم
و جیسون نشست و گفت"م.. من متاسفم من فق..فقط شوخی بود"
"جیسون ایرادی نداره ولی لطفا.لطفاااااا.لطفاااااااااااا از این کرما نریز مریض"
من یه اههههه بلند کشیدم و اون بلند شد و رفت و روی مبل نشست
پام کبود شد ولی خدارو شکر روی پام نشکست و از روی پام پرید روی زمین
ولی پام کبود شد و الان وقتی راه میرم تیر میکشه
من زیر لب غر زدم و کیک خورد زدمو برداشتم و انداختم دور
و به جیسون با جدیت دستور دادم که پاشه اینارو جمع کنه
اون غر زد و پاشد و جارو رو برداشت و شروع کرد
"الان ساعت ۸ پس چرا نمیان؟" زیر لب گفتم و همون لحظه انقدر که حلال زاده بودن
زنگ درو زدن و با پای لنگان (به شیوه تیمور لنگی ) تا دم در لنگ زدم و درو بلاخره باز کردم
سلام من بلند گفتم و دوتاشونو بقل کردم
مام: چرا اینجوری راه میزی؟
_از برادر کم عقلم بپرس
بابا: جیسوننننن باز چه کرمی ریختی
جیسون سرشو اویزون کرد و سلام کرد
ما اومدیم و تو حال نشستیم من خیلی هیجان زدم
"بابا، من یه سری طراحی لباس کردم و میخوام بهت نشونش بدم"
_اوه واقعا زودباش بیار زود باش
من خندیدم و رفتم بالا و برگه هارو اوردم
"بفرما بابا" و دادم دستش
_امممم واو کارت عالیه خیلی خوب کشیدی مخصوصا از این لباس بلند سیاهت
اممم ولی اگه رنگی که به موهاش زدیو به کمربندش میزدی قشنگ تر میشد
"اممم فکر خوبیه"
_هانا خیلی طرحات خوبه! تو باید بیای شرکت
من جلوی دهنمو گرفتم و تعجب کردم
"بابا من دیگه انقدر حرفه ای نیستم"
_"نه هانی تو واقعا پرفکتی تو باید کلاس بری و حرفه ای تر بشی " و ادامه داد " برای ایندت خیلی خوبه
و تو میتونی بیای توی شکرت ما کار کنی"
"بابا عالیهههههههه" و ار ذوق جیغ زدم و پریدم و بقلش کردم
من فردا تورو کلاس حرفه ای طراحی ثبت نام میکنم و تو باید کلاس بری
من از خوشحالی میپردیم "یعنی من میام شرکت؟"
_الان که نه وقتی که حرفه ای شدی!
وای خدا من انقدر خوشحالم که میخوام اونارو پاره کنم و وقتی حرفه ای شدم قشنگ ترشو بکشم
خیلی خوب شد که بهشون نشون دادم
مامانم تو این فاصله داشت میزو میچید و برای شام پیتزا گرفته بودن
من دیگه سعی کردم اروم باشم و به فردا فکر کنم چون این خوشحالیو زیاد دوست ندارم

_______________________________________

بعد از شام رفتم بالا و کیفمو جمع کردم و نشستم روی تختم و یاد جرات حقیقت امروزمون افتادم
من خندم گرفت "منو کش دوبار امروز همدیگرو بوسیدیم!" اینو زیر لب گفتم و نیشخند زدم
من خودمو روی تخت پرت کردم و نمیتونستم صبر کنم تا به کش و رز بگم
و گوشیمو برداشتم و به کش اس دادم
"کش یه خبر خوب دارم!"
و منتظر موندم پس از چن دقیقه جواب داد
_سلام هانی چه خبری؟
اممممم چطور بگم ، اها سوپرایزه فردا بهت میگم
_بی صبرانه منتظرم=)
ممنون عشقم=)
_خوب هانی چخبر؟
هیچی پام درد میکنه
_چرا؟ حالت خوبه؟
من باید ازت بپرسم ! امروز بد سدمه دیدی وضع صورتت چطوره؟
_هانی بحثو نپیچون پات چی شده؟
نه من واقعا ازت ممنونم، ممنونم که ازم دفاع کردی و به خواطر صدمه دیدی من واقعا متاسفم عزیزم
_هانا همه اینا به خواطر علاقه ام به توعه حالا لطفا بگو چی شده؟
هیچی بشقاب افتاد روی پام و الان حالم خوبه و من خیلی خوشحالم!
_بخواطر پات خوشحالی؟😂😂
نه بخواطر سوپرایزی که قراره فردا بهت بگم!
_اها خیلی دوست دارم بدونم چی کار کردی عشقم!
ممنون هانی! فردا میبینمت!
_باش عشقم فردا میبینمت!
من گوشی روخاموش کردم، و دراز کشیدم روی تخت و به فردا فکر کردم
یعنی دوستامم مثل من انقدر خوشحال میشه؟
صبر کن ببینم! اگه من یه طراح و خیاط حرفه ای بشم و لانی هم مدل باشه یعنی میتونیم باهم کار کنیم؟
اینو باخودم گفتم ولی  بعد به خودم اومدم "نه دیگه دارم زیاد پیش میرم!"
بعد با خودم خندیدم
پتو رو روم کشیدم و خوابیدم

د.ا.ن بابا هانا

اوفففففف چصد اس میدی بس کن دیگه صفحه گوشی رو خاموش کردم و به هانا فکر کردم
من چرا این کارو کردم نباید با زندگی بچه هام بازی کنم باید اونا نفهمن
"اههه بس کن" زیر لب گفتم و گوشی روشن کردم
"جلسه چطور بود خخخخخخخ"
"اونم باور کرد ها؟"
"هههه فردا بیا شرکت کارت دارم!"
جواب ندادم و با وارد شدن لیا سریع گوشیرو خاموش کردم
_چی شده؟ عزیزم؟
"هیچی بهتره بخوابیم

___________________________________

واو بابای هانا داره چی کار میکنه؟
با گنگسترا به مشکل برخورده؟ برشکسته میشه؟ یا .........
مشکوک میزنه!
بحثو بچرخونیم سمت اون ههههههه

Chance At Love [Cash.Baker]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن