Chapter 9

13 2 0
                                    


در خونه رو باز کردم و رفتم داخل و سلام کردم
مامانم گفت هانا صبر کن ببینم دستت چی شده؟
برای مامانم همه چیز رو توضیح دادم و گفتم که کاملا حالم خوبه
دیگه دستم درد نمیکرد و رفتم تو پذیرایی و وقتی بابامو دیدم خیلی خوشحال شدم و دویدم و بقلش کردم
حالت چطوره عزیزم دستت چی شده؟ با نگرانی پرسید
برای بابایم توضیح دادم  دوباره و رفتم تا کیفمو بزارم بالا
یه چیزی روی میزم توجهمو جلب کرد طراحیایی که کشیده بودم کیفمو گذاشتم روی تخت و گفتم که بعدا نشونون
میدم
گوشیمو برداشتم و یکم باهاش ور رفتم متوجه شدم که کش بهم پیام داده
~ساعت پنج سر کوچه منتظرتم~
پیام دادم که "باشه میبینمت"
همون موقع پیام داد ~میبینمت~
و گوشیمو خاموش کردم  ساعت ۲ بود و تا ۵ کلی وقت داشتم
دیگه به ساعت دیواری نگاه نمیکردم بعد از اتفاق امروز صبح و به ساعت گوشیم نگاه میکردم
من رفتم تا درس بخونم و ساعت ۴ شروع کردم به اماده شدن
من یه تیشرت سفید با یه کت چرمی سیاه پوشیدم و عاتل دستمو در اوردم حدث مربیمون
اشتباه بود چون دستم کاملا سالمه و لاک سفید زدم و جین سیاهمو پوشیدم و موهامو باز کردم
و ارایش نکردم چون همینجوریش خوبه و گوشیمو با گلس شکستش برداشتم
به خواطر این گوشیه که  داریم میریم بیرون
من ساعت ۵ رفتم از خونه بیرون و سر کوچه دیدمش برام دست تکون داد و رفتم سمتش
کش سلام کرد و گفت چرا عاتل دستتو در اوردی؟

"دستم کاملا خوبه و الان درد نمیکنه"

_خوشحالم که دستت خوبه

"مرسی"  گفتم و راه رفتیم

_چه خوشگل شدی" کش گفت

من قرمز شدم و گفتم ما فقط اومدیم بریم لوازم جانبی فروشی و گلس و قاب بخریم دیگه؟

_البته که میریم

یجوری گفت که انگار جای دیگه ای هم میریم ولی من بهش اعتماد دارم و میدونم که کاری نمیکنه
کش گفت که دوست داری چه قابی بخرم؟

"اممم نظر خودته " من گفتم

_دوست دارم سلیقتو بدونم

"من بودم سیاه مات میخریدم "

_اونو دارمش کش گفت

قاب حرارتی سیاه سفید چی اونم باحاله؟ من گفتم و اون قبول کرد

_اره نظر خوبیه

"منم شاید یه قاب بخرم" من گفتم

_ چه خوب

رفتیم سمت پاساژ و رفتیم داخل مغازه
اونجا من گلس گوشیمو عوض کردم و یه قاب گرفتم که طرح فضا رو داشت و خیلی خوشگل بود

کش از اون قاب خوشش اومد و اونم عین اونو خرید و انگار با هم ست کردیم
من خواستم حساب کنم ولی کش جلومو گرفت ولی اسرار من جلوشو نمیگرفت و اون حساب کرد
من ازش تشکر کردم و ساعت ۶ بود
کش گفت بریم یه چیزی بخوریم و منم قبول کردم و رفتیم یه کافیشاپی که تو پاساژ بود
من یه کیک براونی سفارش دادم و کش کیک شکلاتی سفارش داد
کیکا کوچولو بودن
کش سر میز گفت
"هانا میخوام یه چیزی بهت بگم" کش گفت

Chance At Love [Cash.Baker]Onde as histórias ganham vida. Descobre agora