سلام من هانا هستم هانا بیسون من به همراه خانواده ام زندگی میکنم بابام جیکوب بیسون رعیس یکی از بزرگ ترین شرکت های مد هست و همین باعث معروفیش شده و به همراه مادرم اونجارو اداره میکنن
من یه برادر بزرگ تر از خودم دارم اسمش جیسونه اون ۲ سال ازم بزرگ تره
تو خونه احساس پادشاهی میکنه ولی همیشه منم که حالشو میگریم=)
من ۱۶ سالمه و مدرسه میرم اهل درس خودم هستم در حد شاگرد سوم
ولی داداشم یک خرخونیه و این خیلی بهم کمک میکنه چون تو درسا کمکم میکنه
خدارشو شکر که خواهر و بردار دیگه ندارم
ما اهل امریکا هستیم و در okalahoma زندگی میکنیم یعنی تازه به اینجا نقل مکان کردم البته ۲ ماه
و من چنتا دوست تو این محله پیدا کردم و خیلی دوسشون دارم اونا رز سامانتا و جک هستند_______________________________________________
اماده اید؟؟
بریممممم
زیدمو اون وسطططط
شوخی کردم بریم
YOU ARE READING
Chance At Love [Cash.Baker]
Fanfiction♡chance at love♡ حاضری داستانمونو از اول بنویسیم؟ _اره دوستان این داستان درباره کراشمه و ای کاش این داستان واقعی بود این اولین داستانمه که نوشتم و خدایی کلی روش وقت گذاشتم ترو خدا حدقل میخونین یه ردی از خودتون به جا بزارین خواهشا کَش رو کِش نخونین ...