2

2.2K 358 52
                                    

"YOU'RE GETTING ON MY NERVES"

Chapter 2

Harry's POV :

زین ، نایل ، الویا و من ، اخرای روز تو یک سکوت ارامش بخش به سمت غذاخوری میرفتیم. چیز زیادی برای گفتن نداشتیم چون امروز هم به اندازه بقیه روزها تا الان نرمال بود.
لویی مثل همیشه یه عوضی بود. با اینکه از اعماق وجودم میدونم دوست دارم با این عوضی باشم. اون طوری بهم نگاه میکنه که مطمئنم اگه بخواد میتونه منو بکشه! اما اون اینکارو نمیکنه. میدونم ، یک جایی تو اعماق وجودش اونم از من خوشش میاد. مطمئنم.

"هری یکی بهت خیره شده"

نایل با یه لحن ازار دهنده گفت در حالی که همه ی ما پشت میز نشسته بودیم و مقابلمون غدا بود. من سرم رو به سمتش چرخوندم و یه ابروم رو بالا دادم.اون به میز نزدیکمون اشاره کرد و یک نگاه متخصر به تیفانی انداخت . درواقع دختری که به من زل زده بود.سعی کردم نا امیدیم رو نشون ندم. و به زور لبخند بزنم. معلومه که دوست داشتم کسی که بهم زل زده لویی باشه! اما لعنتی ، چرا اون باید بهم نگاه کنه؟ اهی کشیدم که خوشبختانه کسی متوجه نشد. به تیفانی چشمک زدم که باعث شد صورتش درخشان بشه و با خوشحالی و یک لبخند پهن بهم نگاه کنه. سرم رو برگردوندم و یک دستم رو تو فرهای موهام فرو بردم.

"اون به طور ضایعی از تو خوشش میاد رفیق. تقریبا یک هفتس که داره بهت زل میزنه."

شونه هامو بیخیال بالا انداختم

"چه بد چون من با کسی قرار نمیذارم."

یه لبخند کوچیک زدم و ساندویچ پنیرم رو از تو ظرف برداشتم و بهش گاز زدم.

"آره . دلم براش سوخت یه جورایی. اما این دلیل نمیشه که یکم باهاش خوش نگذرونی نه؟"

نایل شوخی کرد و به شونم زد.
به چشمام چرخی دادم و سرم رو تکون دادم.

"نمیخوام بدجنس باشم یا هر چی اما اون سلیقه من نیست. من از دخترایی خوشم نمیاد که فکر میکنن بهترین ادم دنیان. من از کسی خوشم میاد که هیچکس و هیچ چیز اهمیت نده و فقط خودش باشه .. فکر کنم"

لپم رو از داخل گاز گرفتم. خدا کنه زیاد اطلاعات نداده باشم. هر سه نفرشون با شک بهم نگاه میکردن. و دهناشون باز مونده بود. ناشیانه پشت گردنم رو خاروندم و به پایین نگاه کردم. برای من خیلی واضح بود که دارم در مورد لویی حرف میرنم اما امیدوارم برای اونا انقدر واضح نبوده باشه!
که اگه اینطور باشه قطعا من تا چند دقیقه دیگه مردم.

"داری حقیقتو میگی؟"

الویا با لکنت گفت. هنوزم با تعجب بهم نگاه میکرد. با یک لبخند کوچیک بهش نگاه کردم.

When Hate Turns Into Love [Persian Translation]Where stories live. Discover now