#10

4K 376 288
                                    

د ا ن لویی

خب این افتضاحترین حالت ممکنه.اول اینکه هری تو خونه با دوقلوها تنهاست و من بهش قول دادم که زود برمیگردم و دوم اینکه تا اون کلاب حداقل نیم ساعت راه هست.چون ترافیک سنگینی تو مسیرش داره.و بدتر از همه اینکه احتمالا آدام میخواد امشب رو باهام بگذرونه و من به هری قول دادم که جز اون با کس دیگه ای نباشم!

ضربان قلبم بالا رفت.نمیدونم چکار کنم.واقعیت اینه که آدام هیچ حق قانونی نسبت به من نداره.من با خواست خودم ازش اطاعت میکنم چون اون نقطه ضعفای منو بهتر از خودم میشناسه و جوری منو به واسطه همونا تو مشتش نگه میداره که اطاعت نکردن ازش برام امکان نداره.و البته که خودشم جزو نقطه ضعفای منه!نمیتونم بهش نه بگم.نمیتونم ازش اطاعت نکنم!

به ساعتم نگاه کردم 5دقیقه از وقتم رو با فکر کردن تلف کرده بودم.دوباره راه افتادم و همزمان شماره خونه رو گرفتم.باید یادم باشه برا هری یه موبایل و سیمکارت جدید بخرم.چند تا بوق خورد و بعد ایان گوشی رو برداشت.خداروشکر!من فک میکردم ایان پیش مادرش برگشته و هری تنهاست.میتونستم صدای گریه ی بچه ها رو بشنوم.لعنتی فاک

-ایان اونجا چه خبره؟
+هیچی...بچه هات دارن گریه میکنن و نامزدت سعی داره آرومشون کنه
-اووووف برو به هری کمک کن.من امشب نمیتونم بیام خونه
+نه من کمکش نمیکنم...به اندازه کافی سرم درد میکنه.صدای بچه ها بدترش میکنه.....و اینکه چی شده که نمیای خونه؟اتفاقی افتاده؟

-فاک نه...باید برم پیش آدام.اگر به هری کمک نمیکنی میتونم به آدام پیشنهاد بدم امشب تو بری پیشش و من کمک هری از بچه ها مراقبت کنم
+اوه نه...فاک یو لویی
میتونستم قیافه ی وحشت زده ی ایان رو تصور کنم.ناخوداگاه لبخندی زدم

+من میرم کمک اون گربه.خودت برو پیش آدام
گوشی رو قطع کردم.خب حداقل میدونم امشب یه نفر هست که به هری کمک کنه.ایان راست میگفت شاید باید دوباره یه پرستار بچه استخدام کنم
به ساعتم نگاه کردم. الان 2دقیقه از وقتی که آدام برام تعیین کرده بود گذشته.

خب دیگه نمیتونم کاریش کنم.سعی کردم از مسیرهای خلوت تر برونم تا زودتر برسم.احساس میکردم نفسم بالا نمیاد.خیلی وقته با کسی غیر از هری نبودم.باید خودم رو برای یه معذرت خواهی بزرگ از هری آماده کنم.و اوه خدایا من چندین ماهه که باتم نبودم از فکر اینکه چه بلایی قراره سرم بیاد به خودم لرزیدم.

جلوی کلاب پیاده شدم و با سرعت رفتم داخل.محیط اون کلاب هیچ تغییری نکرده بود.سعی کردم آدام رو پیدا کنم.اما خیلی سخت بود چون فوق العاده محیط شلوغی بود.یه دفعه همون پسری که دفعه قبل آدام باهاش حرف زده بود رو دیدم.خب خوبه

به طرفش رفتم و پرسیدم"آقای لمبرت تو کدوم اتاقه؟"با تعجب نگاهم کرد و گفت"اقای لمبرت؟اون خیلی وقته که به اینجا نیومده"

یعنی چی؟ من دقیقا یادمه که گفت همون کلاب که اخرین بار اومدیم.
ازش تشکر کردم و از کلاب بیرون اومدم و توی ماشینم نشستم.شماره آدام رو گرفتم
-سلام تو کجایی؟
کاملا درحال نفس نفس زدن بود.قبل از اینکه جواب بده دوباره پرسیدم

-داری میدوی؟
+نه دارم تامی رو به فاک میدم
اوه بیچاره تامی!!!!!!!!
دوباره پرسیدم
-من رفتم به اون کلاب ولی تو نبودی.کجا هستی؟
+لس انجلس.تو خونه م.کجا باید باشم؟!
-ولی تو گفتی....

+اوه...کیتن تو اشتباه خیلی بزرگی کردی.خودت میدونی نه؟
-اما...
+بس کن لویی.تو نامزد و بچه داری و با این حال وقتی یکی بهت میگه نامزد و بچه هاتو ول کن و بیا بریم خوش گذرونی تو قبول میکنی
×ااای..
صدای ناله ی بلندی که از اون طرف تلفن میومد حواسم رو پرت کرد

پس این کار آدام برای امتحان کردن من بود.و متاسفانه من تو امتحانش رد شدم!!
سعی کردم خودم رو توجیح کنم.پس گفتم
-ولی من میخواستم بهت بگم که نمیتونم بیام و تو گوشی رو قطع کردی
صدای ناله های برده آدام واقعا داشت به حد غیرقابل تحملی میرسید

+این بهانه خوبی نیست بیبی!تو میتونستی بعد از قطع کردن من بهم زنگ بزنی و بگی نمیتونی بیای!
-درسته...من متاسفم
+خب برای تنبیه ت...الان برمیگردی خونه و یه فیلم یه ساعته از سکس با نامزدت برام میگیری و میفرستی

فاک!!!یک ساعت؟؟؟؟ هری به اندازه کافی جر خورده هست
اعتراضی نکردم.اون میتونست تنبیه بدتری باشه
+وقتی رفتین تو تخت به من زنگ بزن حتما
-بله ارباب

*******
چقد من میگم این آدام عشقه!!!!!باز شما فحش بدین بهش.
یه کم بهش اعتماد کنین.مرسی
نفر بعدی که به آدام فحش بده رو با اره برقی نصف میکنم!!!😉😉😉😉🤣🤣🤣

Force And Hate 2(L.S/BDSM)Where stories live. Discover now