#7

4K 371 98
                                    


د ا ن لویی

با حس خارش روی دماغم بیدار شدم.یه تیکه از موهای هری روی صورتم بود و باعث میشد صورتم بخاره.با دستم موهاشو کنار زدم.اون هنوز خواب بود.حق داره اون خیلی خسته ست.شب قبل،بعد از سکس داغی که داشتیم بخاطر سوزش زیاد نتونست درست بخوابه.

و خب گریه های شدید دوقلوها هم بی تاثیر نبود.گوشیم رو چک کردم.نایل بهم پیام داده بود"ساعت 10 با اندرسون قرار دارم اگر میخوای خودت باهاش حرف بزنی بیا به بلک جک"
بلک جک!!جایی که اولین بار هری رو توش دیدم.چه روزی بود!
سریع جواب دادم"باشه میام"

از جام بلند شدم تا به دو تا فرشته کوچولوم سر بزنم.هرچند میدونستم اونا خوابن چون دستگاه هشدارشون آروم بود.در اتاقشون رو آروم باز کردم.اونا تو حالت خیلی زیبایی خوابیده بودن.گوشیم رو برداشتم و ازشون عکس گرفتم.و بعد هردوشون رو اروم بوسیدم

به اشپزخونه رفتم تا صبحانه درست کنم.باید دنبال یه آشپز بگردم.
تقریبا میشه گفت استرس دارم.اگر امروز بتونم سرنخی از خونواده هری پیدا کنم خیلی خوب میشه.
بعد از اماده کردن صبحانه رفتم تا هری رو بیدار کنم.ایان درحالی که خمیازه میکشید از اتاقش بیرون اومد.

-هی...دیشب چه خبر بود؟ تا صبح صدای گریه بچه ها میومد!!
+خب داشتن گریه میکردن دیگه!
-چرا به یه پرستار بچه نمیگین بیاد کمکتون؟ شما دوتا از پس اونا برنمیاین!
+خب تو هم بهمون کمک کن مسخره!تو که همیشه میگی برادرزاده ت رو خودت بزرگ کردی!!!!

-اوه اوه....من شوخی کردم لو!به اندازه کافی با اون وروجک سرم گرم هست
+لعنتی.باعث افتخارت هم باشه که به وارثای شرکت تاملینسون دست بزنی!
ایان پوزخندی زد و گفت"شرکت تاملینسون؟تو که قراره تا چند وقت دیگه فامیلیت رو عوض کنی!!!"

میدونستم اون راست میگه!با این حال انگشت فاکم رو نشونش دادم و گفت"فاک یو سامرهالدر"
خندید و به سمت اشپزخونه رفت.منم رفتم بالا.هرچند حتما تا حالا هری بیدار شده!
در رو باز کردم و رفتم داخل.برخلاف تصورم هری هنوز خواب بود.به مانیتور اتاق بچه ها نگاه کردم اونا هم هنوز خواب بودن

تصمیم گرفتم اجازه بدم هری بیشتر بخوابه.کت و شلوار مشکیم رو پوشیدم و موهام رو بالا زدم.
دوباره به اشپزخونه برگشتم.ایان داشت برای خودش شیر گرم میکرد.
-من تا یه ساعت دیگه قرار مهمی دارم.تو که امروز نباید بری شرکت کنار هری و بچه ها بمون و کمکشون کن!

ایان اخمی کرد ولی نه نگفت.وقت زیادی برای خوردن صبحانه نداشتم فقط یه نون تست برداشتم تا تو ماشین بخورم.
-میخواهی برسونمت؟
+نه خودم میرم.تو کنار هری بمون
از در بیرون رفتم.و سوار ماشین شدم

تو راه درمورد همش نگران بودم.یادم اومد که امروز اولین جلسه با مشاورم تو کمپ هست.هرچند خودم فک میکنم دیگه چندان نیازی به اون کمپ کنترل عصبانیت ندارم.من بخاطر هری و بچه هامون یاد گرفتم چجوری آروم بمونم.و بخاطر مسایل کوچک عصبانی نشم

طبق معمول کلاب کاملا تاریک بود.نور کمی که از چراغهای روی هر میز میومد نشونم داد که نایل کجاست.اون روبروی یه مرد خیلی هیکلی نشسته بود.ماهیچه های بازوی اون مرد حتی از رونهای منم کلفت ترن!!!و کل بدنش تتوهای ترسناک و عجیبی داشت
کنار نایل نشستم و دستم رو به طرف اون مرد دراز کردم
-سلام من تاملینسون هستم.

دستم رو گرفت و محکم فشار داد جوری که حس کردم الان انگشتام میشکنن.اون جوابی بهم نداد.نایل سریع گفت"ایشون جک اندرسون هستن کسی که هری رو ازش خریدم."
-پس تو همون کسی هستی که اون گربه ی سکسی نصیبش شده!!!
اندرسون با صدای کلفت و ترسناکش اینو گفت و باعث شد که دلم بخواد مشت محکمی تو صورتش بزنم تا دیگه درمورد هری اینجوری حرف نزنه

اون ادامه داد
-خیلی دلم میخواست اولین نفری باشم که به فاکش میده ولی خب اون واقعا وحشی بود.جای چنگش هنوز روی صورت دستیارم هست.
هر چند تصور اینکه این غول مسخره به هری من دست بزنه خونم رو به جوش میاورد اما اینکه فهمیدم یکی از افرادش رو چنگ زده باعث شد لبخندی از ته دلم بزنم.

+من میخوام بدونم که شما کشتی بعدی که به سمت همون جزيره میرفته رو هم غارت کردین؟
-اره
+و افرادی که توش بودن؟
-غیر از چند نفر که کشته شدن بقیه رو فروختیم
+چند نفرشون کشته شدن؟

خدای من!
-اره.صاحب کشتی و همسرش بعلاوه ناخدای کشتی و چند نفر دیگه تسلیم نشدن و خب تو درگیری کشته شدن
اوووووه فاک.نه!یعنی پدر و مادر هری.....
+همسر صاحب کشتی...اون عادی بود؟
-نه اونم یه دورگه خیلی زیبا بود.خیلی حسرت خوردم که چرا کشته شد.

+و خب دختری هم تو کشتی بود؟
-چند تایی بودن....فک کنم
+و...
-چند تایی کشته شدن و بقیه رو فروختیم
+میشه کسی که اون دخترا رو بهش فروختی بهم معرفی کنی؟
- فک نکنم بتونم اینکارو بکنم!
فاااااک نه لعنتی

Force And Hate 2(L.S/BDSM)Where stories live. Discover now