- ۳ : دلواپس

Start from the beginning
                                    

« منم ، متاسفم نمیخواستم وسط ارگاسمت مزاحمت بشم مرد »

نایل با شیطنت بین خنده هاش گفت و سرش رو به چپ و راست تکون داد .

« نه ! خفه شو ! فقط خفه شو ! »

زین ناله کرد و بمب خنده ی نایل دوباره منفجر شد .

« باشه ، قول میدم به بقیه نگم و هیچوقتم سر به سرت نذارم . به شرطی که دی وی دی های جدیدت رو بدی به من »

« گفتم خفه شو نای! اون یه عملیات ارضا شدن نبود . تو و اون ذهن منحرفت »

زین غرید و فقط باعث شد نایل بلند تر بخنده و سرش رو تکون بده .

« باشه باشه نبود . حالا بیا بیرون و بهم یه بغلِ تشکر بده ‌. خریدات رو انجام دادم »

نایل برگشت و خودش رو روی کاناپه پرت کرد . کنترل رو برداشت و بین کانال های داخلی چرخ زد تا وقتیکه سایه ی کسی رو بالای سرش احساس کرد .

زین اونجا ایستاده بود . با موهای خیسی که قطرات آب ازشون چکه میکرد و روی سرشونه هاش که با زیرپوش نازک سفید پنهون شده بودن میریخت . و ‌شلوار گرمکنی که فیت تنش بود . و همینطور حوله ی قرمزی که روی سرش انداخته بود ، که قطعا هیچ نقشی تو خشک کردن بدنش نداشت . چون الان زیرپوش سفیدش خیس و نخ نما شده و به بدنش چسبیده .

« کافی بود ربدشامبرت رو بپوشی . الان شبیه موش آب کشیده شدی »

نایل گفت شونه هاشو بالا انداخت . در حقیقت اهمیتی نمیداد زین چی میپوشه . اون زیاد خودش رو درگیر پرستیژِ پسرا نمیکنه و راجبشون نظر نمیده ، چون فکر میکنه این جزئیات بی اهمیتن ‌‌. اون ترجیح میده اگه پسرا خسته و غصه دار هستن بهشون بغل های گرم و مهربون بده و اینجوری هواشون رو داشته باشه . جوری که طرف توی بغلش گم میشه حتی با اینکه نایل لاغر و کوچیکه .
این همون دلیلیه که پسرا همه عاشق نایل هستن و یه حس محافظتی نسبت بهش دارن و مراقبن که احساسات بی ریاش صدمه نبینه . چون اونا معتقدن همه ی دنیا باید مراقب فرشته های مهربونِ بدون بال باشن .

زین روی کاناپه نشست ولی قبلش مطمئن شد که پاهای نایل رو جوری هول بده تا از روی میز پایین بیفتن .

« موش فاضلابی خودتی »

زین دست هاشو باز کرد برای سگش که تند تند دُمش رو تکون میداد باز کرد . پاپی بین بازوهاش قرار گرفت و با آرامش خر خر کرد .

« ولی منظور من ازون موش آزمایشگاهی های کیوت بود »

نایل با لب های آویزون گفت . ولی خیلی زود حواسش به تبلیغ تلوزیونی ای که درحال پخش بود پرت شد . زین به دوست بلوندش نگاه کرد و ناخودآگاه لبخند زد . طوریکه اون موقع دیدن تلوزیون چشم هاشو گرد میکنه ، عکس العمل نشون میده ، میخنده و حرص میخوره ‌. انگار که خودش شخصاً توی تلوزیونه و همه ی اینا دارن واسش اتفاق میفتن .
زین به صورتش نگاه کرد و تک تک جزئیاتش رو از نظر گذروند . فَکِش بخاطر جویدن آدامس تکون میخورد و چشم هاش با کنجکاوی روی صفحه ی تلوزیون قفل شده بود . دو سانت از قسمتِ ریشه ی موهاش به رنگ طبیعی و قهوه‌ای خودشون بودن که باعث میشد جذاب تر به‌نظر بیاد ‌.

terrorist | Z.M -  RPFWhere stories live. Discover now