Introduction

10.3K 682 31
                                        

برخلاف چیزی که خیلی از مردم باور دارن، سرنوشت زمانی که جفت های مقدر شده رو به وجود آورد خردمند و خیرخواه بود.

شخصی که برای شما ساخته شده، آفریده شده تا در تمام قدم های این راه همراهتون باشه.

کمیاب ولی زیبا، بر فراز رویا و آرزو.

دانشمندان میگن تایپ ایدال شما انعکاس جفت سرنوشت هنوز پیدا نشده اتون هست.

هر نفس اون آدم همه ی آرزو هایی که دارید رو برآورده میکنه.

از قلب، ذهن و بدنتون مراقبت میکنن و برای شما خوشبختی بینهایتی رو به ارمغان میارن.

تو سن ۲۱ سالگی وقتی که گرگتون به طور کامل تکامل پیدا کنه میتونین ریسمان سرنوشت رو که در نهایت شما رو به جفت مقدرشده اتون میرسونه حس کنید.

معمولا جفت های سرنوشت قبل از اینکه پیوند خودش رو نمایان کنه همدیگه رو برای مدت زمان طولانی میشناسن یا به نوعی باهم ارتباط دارن.
مثل دوستان دوران کودکی، همسایه، هم تیمی، همکار،‌ هم اتاقی، هم کلاسی و..

متاسفانه همه افراد جفت سرنوشت ندارن.
گفته میشه که این افراد هیچ وقت ارتباط ناقصی رو که مشتاق پیدا کردن نیمه دیگه خودش هست رو حس نمیکنن.

یه جورایی این آدم ها آزادن تا عاشق هرکسی بشن یا در بدترین حالت هیچوقت عاشق کسی نمیشن.

حالا، نوع دیگه ای از پیوند وجود داره که تنها بین یک الفا و امگا امکان پذیره، پیوند سولمیت که به عنوان پیوند بی نقص یا ریسمان طلایی هم شناخته میشه.

قوی ترین و تقریبا نایاب، مثل اینکه جفت سرنوشت داشته باشی ولی هزاران بار بهتر از اون.

اون شخصی هست که کاملت میکنه، تمام نیاز هات رو برطرف میکنه و هیچ وقت ناامیدت نمیکنه.

انگار روحت بالاخره خونه اش رو پیدا کرده، روحت برای اولین بار حس کامل بودن داره.

شادی عظیم و شدیدی که حتی اگه در لحظه بمیری هم حتی متوجه نمیشی.

اگر جفت سرنوشت کسی باشه که برای تو ساخته شده سولمیت نیمه دیگه روحته که مکمل توئه و برای اولین بار کاملت میکنه.

کسی قرار نیست هیچوقت مثل اون عاشقت باشه و تو هم قرار نیست طوری که عاشق اونی، عاشق کسی بشی.

پس چرا...چرا تهیونگ حس میکرد یه نفر روحش رو کاملا پاره کرده، چرا حس میکرد قلبش از تپیدن ایستاده و درون آبی یخ زده پرت شده، چرا حس میکرد هر کابوسی که تا به حال دیده از شنیدن کلمات دردناکی که سولمیتش داره بهش میگه بهتر بوده؟

"تو کسی که من میخواستم نیستی"

صدا تو گوش هاش میپیچید...

"من دنبال پارتنر نمیگردم، این چیزی نیست که من میخوام"

صداش خش دار شد.

"متاسفم تهیونگ ...متاسفم..ولی این....این ممکن نیست."

"لطفا اینو نگو..."

تهیونگ شکسته نالید، اشک هایی که از چشماش سرازیر میشدن رو حس میکرد باعث شده بودن دیدش تار بشه.

راه بینیش بسته و نفس هاش کوتاه شده بودن و بین هر هق هقش سکسکه میکرد.

"لطفا"

گریه های بلند تهیونگ تنها صدای سردترین شب زندگیش بودن.

"فقط.."

صدای جونگکوک گرفته و غمگین بود.

"لعنتی...فاک فقط... من نمیتونم اینجا باشم!"

تهیونگ سر تکون داد و اجازه داد اشکاش گونه هاشو خیس کنن، چیزی که ندیده بود، این بود که جونگکوک خیلی وقت بود که اونجا رو ترک کرده بود، اونو تو شب سال نو، سرما زده ، تنها و دلشکسته رها کرده بود.




سلام👀
فیک جدید اینجاست!
خودم خیلی دوستش دارم امیدوارم شما هم خوشتون بیاد.
آماده باشید که قراره کلی حرص بخورید😌😎
پارت اول دوشنبه آپ میشه و احتمالا هفته ای یک یا دو پارت داریم که کاملا به استقبال شما بستگی داره.
فیک رو خودم ترجمه میکنم و ‌پارتاش آماده هست پس از این بابت نگران نباشید!

GOLDEN STRING ~ KOOKVحيث تعيش القصص. اكتشف الآن