روز های بعد، اوضاع برای هر دو سولمیت آروم و بیدغدغه گذشت. چون جونگکوک خون خالص بود، کمتر از یک هفته بعد شروع کرده بود به راه رفتن به این طرف و اون طرف، نصف غذای بیمارستان رو میخورد، و فقط یه جای خیلی کوچیک روی سینهش از محلی که گلوله ازش رد شده بود، باقی مونده بود. ولی وقتی دکتر پیشنهاد ترخیصش رو داد، آلفا ناگهان شروع کرد به فیلم بازی کردن که انگار تو سینه ش درد حس میکنه و سکته قلبی کرده! خب معلومه، کی با سکته قلبی میتونه مثل اون بدوه؟! ولی خب، جلوی صاحب بیمارستان که نمیشد زیاد حرف زد، برای همین دکترها اجازه دادن بمونه. تهیونگ هم از کل این ماجرا حسابی لذت برده بود
تیم والیبال هم به دیدنشون اومدن. وقتی تهیونگ رو روی تخت بیمارستان دیدن، همشون زدن زیر گریه و کلاً جونگکوک رو نادیده گرفتن. بعداً آلفا قسم می خورد که بخاطر کارشون لب هاش آویزون نشده!
تیم براش کلی چیز آورده بودن، از گل و کارت گرفته تا بادکنک، عروسک و...حتی یکیشون براش یه تاج پلاستیکی آورده بود که مجبور شد تا وقتی که مهمونا برن، اونو رو سرش بذاره. و خدایا، اونا کل بعدازظهر رو موندن! تهیونگ واقعاً خوشحال شد که دیدشون. بچههای خوبی بودن و وقتی اون اسم هاشون رو یاد گرفت، بعضیاشون دوباره اشکشون دراومد. دیگه «پادشاه یخی کیم تهیونگ» نبود، البته چشم هاش هنوز بهونهی خوبی بود که این لقب رو براش نگه دارن.
خانوادهشون هم به ملاقاتشون اومدن. درسته، تهیونگ دیگه نمیتونست اون جمع رو چیزی جز «خانواده» صدا کنه. تازه فهمید اون و یونگی کلی نقطهی مشترک دارن. مثلاً هر دو اهل دگو بودن. بعضی وقتا یونگی بابت اتفاق گذشته ازش معذرت میخواست، ولی تهیونگ بی خیالش شده بود، چون نمیتونست دیگه تو گذشته زندگی کنه، مخصوصاً وقتی دوستی مثل یونگی کنارش بود، که اینقدر مهربون و مراقب بود.
وقتی امگا فهمید یونگی رپ میکنه، ناگهان به هیونگ مورد علاقهش تبدیل شد! همیشه ازش میخواست براش اجرا کنه. و وقتی یونگی نه میگفت، تهیونگ از چشم های معصومش استفاده میکرد و خب یونگی دلش از سنگ که نبود، خیلی زود تسلیم میشد.
بعضی وقتا حتی هوسوک حسودی میکرد، چون"ببخشیدا، من اول با تهیونگ دوست بودم!" البته، جیمین اصلاً سعی نمیکرد وارد رقابت بشه، چون خودش میدونست که سولمیت افلاطونیِ تهیونگه، که البته باعث ناراحتی خیلیا میشد، مخصوصاً یه آلفای چشم درشت!
نامجون براش یه بونسای صد ساله آورد، یکی از موردعلاقه هاش. میخواست انرژی تهیونگ قویتر و بزرگتر بشه. اسم بونسای رو گذاشته بود «هارو» و بهش گفت باید ازش محافظت کنه و خوب ازش مراقبت کنه.
حتی یه لیست مفصل هم از نیازهای هارو براش تهیه کرد، تا جین از دست حرکات عجیب جفتش حسابی خجالت کشید! هرچند از نظر تهیونگ خیلی بامزه بود.
YOU ARE READING
GOLDEN STRING ~ KOOKV
Fanfiction~ریسمان طلایی~ تهیونگ امگای فقیر و سخت کوشیه که خانواده اش رو توحادثه ای از دست میده و مجبور میشه با خاله بدجنسش که همیشه اذیتش میکنه زندگی کنه. تنها امید امگا بین سختی ها و اذیت های اطرافیانش جفتیه که هنوز پیداش نکرده ولی چی میشه اگه بدنام ترین آل...
