Part7

3.9K 549 82
                                        

۳۱دسامبر ۱۱:۳۰

تهیونگ بالاخره یه زمان استراحت توی طولانی ترین روز کاریش پیداکرد.

البته بخاطر شلوغی کافه نبود بلکه بخاطر این بود که آدمای زیادی میومدن ازش درخواست قرار میکردن.

بعضیا ازش میپرسیدن جفت داره، بعضیا تلاش میکردن به زور ببرنش، اون با چشمای درشت شده دور میشد.

همینطور ادمایی از کمپانی های بزرگ ازش میپرسیدن که زیرنظر کمپانی دیگه ای هست، بعضیا میپرسیدن که ایا اون آیدوله، مدله، بازیگره یا دلش میخواد معروف بشه یا نه؟

بعضی از اون احمق ها سعی کردن خودشون رو جای دوست بچگیش جا بزنن و بهش میگفتن همون لحظه باید جفت بشن.

خسته شده بود.

میخواست صورتش رو بشوره که انعکاس چهراش رو دید، خودش بود ولی با چهره ای فریبنده تر.

چشماش تیز تر و عمیق تر شده بود صورتش خیلی متناسب با فک تیز، دماغ سربالا، مثل کارکتر های انیمه شده بود و برای یه لحظه شک کرد این کسی که تو آینه بود خودشه.

موهاش تیره تر و پرپشت تر و بلند تر، نرم تر و به نوعی فر شده بود، پوستش مثل ظروف چینی،آفتاب بوسیده، درخشان و نرم بود.

به تغییرات بدنش دیگه اشاره نکنه، میدونست خوب بنظر میرسه، بهتر از خوب در واقع، مثل کارکتر های گرافیکی شده بود.

وقتی پشت کانتر برگشت توجه ها دوباره به سمتش برگشتن این دیگه داشت ناراحت کننده میشد و نزدیک بود از جیا بپرسه که میتونه زودتر بره یا نه.

ولی اون کلی مشکل داشت و هنوز هم نیاز به پول داشت تا وقتی که یه کار دیگه جایگزین کاری که از دست داده بود پیدا کنه.

از صاحب کافه ممنون بود که بهش اجازه میداد اضافه کاری انجام بده حتی اگر فقط برای تعطیلات کریسمس بوده باشه.

بالاخره شیفتش تموم شد میتونست بره مغازه خاله اش و یکم از کارای دانشگاه رو برای چند روز دیگه اماده کنه.

تو مسیر مردم بهش زل میزدن، یه یاداشت تو ذهنش نوشت تا از این به بعد هودی بپوشه یا حداقل تا زمانی که بتونه رایحه اش رو کنترل کنه.

توجه ها داشت معذبش میکرد.

مسیر خیلی خلوت بود، باتوجه به اینکه شب سال نو بود و تو این ساعت اکثر مردم احتمالا درحال آماده شدن برای جشن بودن.

تو مغازه، خاله اش گرفته و غمگین بود، بطری سوجو رو جوری تو دستش گرفته بود که انگار اخرین منبع باقی موندست.

GOLDEN STRING ~ KOOKVWhere stories live. Discover now