Part37

2.2K 441 136
                                        

جه هیون از ماشین گرون‌قیمتش پیاده شد، ماشینی که تو این محله خیلی توی ذوق می‌زد.

بعضی‌ها به ماشین زل زده بودن، یا شاید به راننده‌ای که در رو براش نگه داشته بود، یا شاید هم به آلفای معروف و قدرتمندی که کت‌و‌شلوار گرونی به تن داشت.

حضور قدرتمندش باعث شد چندتا بچه که داشتن تو خیابون بازی می‌کردن، بترسن و سمت والدینشون برن.

آلفا بدون توجه بهشون با دست به راننده اشاره کرد که جلو بره، راننده تعظیم کوتاهی کرد و وارد یه مغازه شد.

مغازه نو و تمیز به نظر می‌رسید اما تقریبا خالی بود چون سخت می‌شد توش کسی رو دید.

کنار پیشخوان، یه دختر جوون بدون این که به سوال‌های مشتری‌ها اهمیت بده داشت تند و تند با گوشیش تایپ می‌کرد و آدامسش رو با صدای بلند می‌جوید.

دخترک قد کوتاه و لاغر بود، موهاشو بلوند کرده بود و یه حالت انزجار تو صورتش وجود داشت که داد می‌زد 'نمی‌خوام دوستت باشم.'

یه ژاکت پوشیده بود که احتمالا خیلی گرون‌تر از چیزی بود که یه صندوق‌دار باید بپوشه، گوشیش هم از آخرین مدل‌ها بود. آلفا دلش می‌خواست پوزخند بزنه ولی خودش رو کنترل کرد.

جه هیون به سمت پیشخوان رفت و راننده (که محافظش هم بود) پشت سرش ایستاد و اونقدر هاله‌ی قدرتش رو پخش کرد که مشتری با وحشت بزاقش رو قورت داد و بدون خرید چیزی، از مغازه بیرون زد، با این حال اون دختر حتی درست و حسابی سرش رو از روی گوشیش بلند نکرد.

"عصر بخیر دختر خانم."

دختر به طرفش یه نگاه انداخت و چشماش رو چرخوند.

"چی می‌خوای؟"

با آهی گفت

"امروز تخفیف نداریم."

" اوه، ببخشید خانم، من نیومدم چیزی بخرم."

جه هیون لبخند جذاب و بیزینسی‌شو تحویلش داد

"دنبال صاحب مغازه‌م."

رنگ صورت دختر عوض شد،چهره اش رنگ پریده شد.

"اون... اون اینجا نیست."

"مطمئنم می‌تونی بهش زنگ بزنی و بگی صاحب ملک می‌خواد باهاش صحبت کنه."

دختره با ترس آب دهنشو قورت داد و با سر تایید کرد.

"یه دقیقه صبر کنین لطفاً."

GOLDEN STRING ~ KOOKVWhere stories live. Discover now