۲۴ دسامبر ۲۰:۰۰
جشن کریسمس در عمارت جئون ها بزرگترین جشن شهر بود.
عمارت به اندازه کافی بزرگ بود که میزبان پنج خاندان باشه.
دکور اون سالنِ بزرگ، زیبا، لاکچری و شبیه فیلم های دیزنی بود.
افراد خیلی مهمی از سراسر دنیا دعوت شده بودن ، حتی رئیس جمهور کره دعوت بود!
جه هیون مرد قدرتمندی بود و از نشون دادن قدرتش نمیترسید.
همسرش، جئون سولهیونِ زیبا، مطمئن شده بود که همه چیز سرجاش باشه.
از اونجایی که خودش زن پرمشغله ای بود جای تعجب داشت که چطور تونست همه کار ها رو طبق برنامه پیش ببره.
وقتی جونگکوک وارد جشن شد جیمین و یونگی پشت سرش، داشتن به سمت طبقه بالا میدویدن.
شاید میرفتن کارای چندششون رو انجام بدن،الفای جوان با خودش فکر کرد.
ولی اشتباه میکرد.
اونجا، بین مهمونا پدر جیمین و نامادریش ایستاده بودند، همونطور که همیشه اونها رو بخاطر داشت شیطان صفت بنظر میرسیدند.
سعی کرد از صحبت باهاشون دوری کنه ولی زنداییش متوجه اش شد و با لبخند فیکش به سمتش رفت.
"جونگکوک، خدایا نگاش کن!"
اون زن در مقایسه با داییش خیلی جوون بود احتمالا تو اوایل سی سالگیش ولی همین الانشم هر نوع جراحی پلاستیکی که یه شخص اجازه داشت انجام بده رو انجام داده بود.
"هر روز جذاب تر میشی!"
مژه هاش رو تکون داد درحالی که زننده و کیوت ادا در میاورد.
جونگکوک سعی کرد بخاطر پسر داییش مودب باشه و روش تف نندازه و تو صورت پلاستیکیش نکوبه.
ولی میدونست چهره اش همراهیش نمیکرد، همونقدر که کلافه بود تو ظاهرش مشخص بود.
تشکر کرد و چرخید تا بدون گفتن حتی کلمه ای به داییش از اونجا بره.
یکی از مزایا یا معایب خون خالص بودن شنوایی فوق العاده اشون بود.
"اون خیلی بی ادبه، باورم نمیشه خواهرم بخاطر عجیب الخلقه ای مثل اون مُرد!"
خواست به عقب برگرده که دست خواهر کوچولوش رو روی دستش حس کرد.
"اوپا کفشم رو گم کردم"
VOCÊ ESTÁ LENDO
GOLDEN STRING ~ KOOKV
Fanfic~ریسمان طلایی~ تهیونگ امگای فقیر و سخت کوشیه که خانواده اش رو توحادثه ای از دست میده و مجبور میشه با خاله بدجنسش که همیشه اذیتش میکنه زندگی کنه. تنها امید امگا بین سختی ها و اذیت های اطرافیانش جفتیه که هنوز پیداش نکرده ولی چی میشه اگه بدنام ترین آل...
