"خب..."
جین شروع کرد، در حالی که دهنش رو با دستمال پاک می‌کرد.

"کی می‌خواد توضیح بده؟"

نامجون یه نگاه تهدیدآمیز به جونگکوک انداخت، به امید اینکه اون توضیح بده.

جونگکوک سرش رو پایین انداخت و به بشقابش که در حال حاضر خیلی جذاب به نظر می‌رسید،خیره شد.

'اوه، اون یه ترک داره؟'


نامجون با یه نفس عمیق شروع کرد

"دیروز یه تماس گرفتم که ازم خواستن برم جونگکوک رو بیارم"

با چشماش التماس می‌کرد که جونگکوک ادامه بده، نمی‌خواست به جین بگه که جونگکوک چطور به دردسر افتاده.

"ظاهراً خودش رو به دردسر انداخته بود"

نامجون شروع کرد به لگد زدن به پای جونگکوک و با لب‌هاش گفت

"لطفاً"

می‌دونست که همسرش قرار نیست خوشش بیاد.

"با یه سری اراذل و اوباش توی بار."

واضح بود که جونگکوک همکاری نمی‌کنه، پس نامجون چاره‌ای نداشت جز اینکه همه چیز رو بگه.

یعنی به نوعی جین از دستش عصبانی می‌شد که چرا اونو با خودش نبرده بود.

"و دستگیر شد، دو نفرشون رو به بیمارستان فرستاد....."

جونگکوک سرش رو تکون داد و بادی به غبغب انداخت انگار به کاری که کرده افتخار می‌کنه.

جین یه جرعه از آبمیوه‌ش نوشید، یه نفس عمیق کشید و شروع کرد به نصیحت کردن جونگکوک.

خیلی زود بحث داغ شد.

"چرا باید همچین کاری بکنی؟ فقط به خاطر اینکه یه آلفای خالصی بهت این حق رو نمی‌ده که مثل یه عوضی رفتار کنی...والدینت چی فکر می‌کنن؟ داری می‌ری سراغ مست کردن، کتک زدن مردم، رفتن به زندان؟ چه مرگته؟ این برنامه‌ته جونگکوک؟ مثل یه مجرم رفتار کنی؟ انگار که می‌تونی هر کاری که دلت می‌خواد بکنی؟"

برای یه لحظه فکر کرد که آیا هیونگش نفس می‌کشه یا نه.

"و بدتر از همه حتی یه ذره هم پشیمون به نظر نمی‌رسی"

نوک بینی‌اش را فشار داد و بعد از جاش بلند شد.

"کارت رو توجیه کن لعنتی!"

فریاد زد.

"مهم نیست، پول وثیقه رو می‌دم"

گفت و بحث رو تموم کرد.

با خودش گفت که زمان رفتنش شده.

انرژی بحث کردن با هیونگ‌هاش رو نداشت.

همچنین، یه جفت چشم آبی درشت و گریون تو ذهنش بود که هر وقت چشماشو می‌بست و بهش فکر می‌کرد.

می‌خواست به یه چیزی مشت بزنه.

"ممنون برای غذا و خب همینطور وثیقه، من دیگه می‌رم."

"جونگکوک. صبر کن!!"

ولی دیگه دیر شده بود، خون خالص از در بیرون رفته بود.


پارت جدید اینجاست🔥🔥🔥
2638 کلمه
ووت و کامنت فراموش نشه بوس بهتون💋

GOLDEN STRING ~ KOOKVWhere stories live. Discover now