همه‌شون خونی بودند و یکی از اونا بینی خیلی داغونی داشت.

بیچاره‌ها، احتمالاً جونگکوک بهشون یه ضربه روحی دائمی زده بود.

بعد از اینکه جونگکوک رو آزاد کرد، یه افسر از نامجون خواست که خودش اونو بیدار کنه و به خونه ببره.

اونا خیلی ترسیده بودند که عصبانیش کنن، بنابراین نامجون با صبر و حوصله به سمت دوستش رفت و از روی نیمکت بلندش کرد که باعث شد همه حاضرین هینی بکشند.

جونگکوک یک چشمشو باز کرد و بعد صورتش رو با دستش پوشاند تا به خوابیدن ادامه دهد.

چه جسارتی!

"جئون جونگکوک"

نامجون با صدای آلفاییش گفت

"بیدار شو، بریم"

میدونست که صدای آلفایی روی خون خالصی مثل جونگکوک جواب نمیده، اما اگر کسی برتری جونگکوک رو به چالش میکشید برای بیدار کردنش کافی بود.

بله، حالا فکر کنید جونگکوک دستگیر میشد و توی زندان برتری خودش رو نشون میداد.

حتی پلیس ها هم نمی‌خواستن نزدیکش باشن، نمتونست تصور کنه که اون بیچاره‌های دیگه که خشم جونگکوک رو احساس کرده بودن چه حالی دارن.

"هوم؟"

جونگکوک با یک چشم باز پرسید.

"دارم می‌خوابم"

با این حال، بلند شد و بدون گفتن کلمه‌ای به سمت در خروجی رفت.

"ممنون افسر"

نامجون با احترام تعظیم کرد

"ما الان می‌ریم، ببخشید برای مزاحمت."

نامجون کمک کرد تا جونگکوک سوار ماشین بشه.
جونگکوک هم بدون معطلی دوباره شروع به خر و پف کرد.

خب، این بهتر از یه جونگکوک عصبانی و مست بود.

هیچ‌کس، حتی پدرش هم نمی‌تونست جلوشو بگیره اگه به یکی از اون حالت‌ها دچار میشد.

اون اراذل و اوباش خوش‌شانس بودن که هر اتفاقی افتاده بود، شاهد یه ماشین کشتار واقعی نبودن.




"چه مرگته مرد؟"

نامجون سعی می‌کرد آروم باشه تا جین رو بیدار نکنه و بعد جونگکوک در رو به دیوار کوبید و یه سر و صدای بزرگ توی آپارتمان ساکت ایجاد کرد.

GOLDEN STRING ~ KOOKVWhere stories live. Discover now