با هر گریه به سینه اش چنگ میزد انگار که درد جسمانی داشته باشه.

مادربزرگش وقتی که بچه بود بهش گفته بود که اگر بقیه دوستش نداشته باشن سولمیتش قراره عاشقش باشه.

ولی سولمیت احمقش تصمیم گرفته بود قلبش رو بشکنه.

میدونست جونگکوک یه مرتیکه بی احساسه، چپ و راست قلب آدما رو میشکونه ولی هیچوقت تصور نمیکرد انقدر بی رحم باشه .

اینقدر سنگدل باشه که عشقی که امگا اماده بود بهش تقدیم کنه رو نادیده بگیره.

دردش ابدی بنظر میرسید، هیچ چیز نمیتونست رودخونه چشماش رو متوقف کنه نه حتی شکم گرسنه و گلوی خشکش.

"مامان...بابا"

از ته دل گریه کرد.

"امروز بیشتر از همه چیز بهتون نیاز دارم، چرا تنهام گذاشتین؟"

هق هق های شکسته پسر بیچاره به اندازه کافی بلند بود تا ساختمون رو بیدار کنه .

حدسش وقتی تایید شد که یه صدای بلند به همراه فحش از سقف شنیده شد.

"آقا اگه شماهم حسی که من الان دارم تجربه میکنم رو تجربه میکردی، دیگه سعی نمیکردی منو ساکت کنی"

به آرومی زمزمه کرد، حتی نایی نداشت تا از مرد مستی که طبقه بالا زندگی میکرد عصبانی بشه.

یه فنجون از کشو درآورد و مستقیم به سمت دستشویی کوچیکش رفت تا با آب شیر پرش کنه، متوجه شد که یه جورایی درد فروکش کرده بود و تبدیل به حس پوچی شده بود .

رد کردن جفت نیاز به گفتن یک سری کلمات خاص نداشت، ساده تر از این حرفا بود. اگر گرگتون با جفت خودش خوشحال نباشه، یا گفتن چیزایی مثل ازت خوشم نمیاد، نمیخوامت، عاشقت نیستم یا صرفا گرگ طرف مقابل به نوعی رد شدگی رو احساس کنه.

اعمال پیش و پا افتاده برای نابودی این پیوند کافی بودن.

البته، پیوند میتونه دوباره ساخته بشه، ولی نیاز به زمان و تلاش هر دو گرگ داره ولی تهیونگ احساس میکرد جفتش برای بازسازی پیوند تلاشی نمیکنه.

ولی برای چی اون رو رد کرده بود؟

یعنی اون الفا اینقدر از همخوابگی هاش لذت میبرد؟

شاید میدونست که تهیونگ فقیره، کس خاصی نیست و نمیخواست با آدم بی کس و طرد شده ای مثل اون پیوندی برقرار کنه.

GOLDEN STRING ~ KOOKVDonde viven las historias. Descúbrelo ahora