"تو تهیونگی درسته؟"

"اره"

درحالی که پول رو حساب میکرد گفت

"همش همیناست؟"

"دانشگاه سئول میری درسته؟"

سمج شده بود

"اره"

آماده نظرات احمقانه راجب ظاهرش و جنسیت ثانویه اش بود.

"عالیه، منم اونجا میرم"

اون پسر نمیتونست فقط دهنش رو ببنده؟؟

"به هر حال من مینگیو هستم"

"خب مینگیو چیز دیگه ای هست که من بتونم باهاش بهت کمک کنم؟"

کلافگیش داشت تو چهرش معلوم میشد.

"یا تو بالاخره قراره بری؟؟"

"باشه باشه ببخشید من داشتم تلاش میکردم که دوستانه رفتار کنم."

دستاشو بالا برد وانمود کرد قصدی نداشته.

"داریم میریم الان"

"مینگیو"

صدایی محکم ولی زیبا از سمت در به گوش رسید.

"اذیتش نکن و عجله کن مینا خیلی وقته منتظرمه!"

دوباره اون، جئون جونگکوک، با ظاهر باشکوهش مثل خدایان یونانی پوشیده در لباسی سیاه.

این یه راز نبود که جئون جونگکوک دوست داشت با همه امگا های خوشگل دانشگاه بخوابه، حتی با وجود اینکه هرگز وارده رابطه جدی نشده بود.

حداقل نه رابطه ای که همه راجبش بدونن.

حتی اگر اون هم کمی مبهوت جونگکوک شده بود مثل بقیه مطیع و ترسیده رفتار نمیکرد، انگار جونگکوک روی اون اثر نمیگذاشت.

ولی باید قبول میکرد که رایحه اش دهنش رو آب مینداخت انگار داشت غذای بهشتی میخورد مثل موج های دریا و نارگیل با ردی از نعناع، شیرین قدرتمند و تازه، همشون در یک زمان.

بویایی تهیونگ هنوز ضعیف بود چون گرگش هنوز بالغ نشده بود، با شروع تولد ۲۱ سالگیش بعضی از حواسش قوی تر میشدن، همراه با رایحه اش و توانایی حس کردن جفت سرنوشتش یا حس شدن توسط اون.

اون هنوز نمیدونست که جفتی داره ولی امیدوار بود یه ادم شیرین، مهربون و با محبت باشه، کسی که عاشق انجام چیزای رومانتیک هست.

GOLDEN STRING ~ KOOKVOnde histórias criam vida. Descubra agora