من زشتم!

2.6K 461 287
                                    

دلام گیلی‌ها🍋✨
به پارت جدید خوش اومدید🍏
ووت و کامنت یادتون نره لطفاً🦄
اگه اشتباهی چیزی رو متن دیدید لطفاً بگید تا ادیت کنم✨
عکس شخصیت‌ها رو هم تو دیلی گذاشتم چون واتپد باسن خودش رو پاره می‌کنه سر عکس آپلود کردن هاها.
_________________

نکته مهمی که درمورد گرگینه‌ها وجود داره، قدر شفا بخشی سریع و شگفت‌انگیزشونه.
دقیقا همون قدرتی که باعث شده بود تهیونگ هیجده ساله با وجود حمله‌های وحشیانه‌ی گرگ‌های آواره و وارد شدن آسیب‌های حیاتی بهش، از مهلکه جان سالم به در ببره.
حالا همون قدرت باعث شده بود که تهیونگ در کمتر از دو دقیقه، بتونه هوشیاری از دست رفته‌ش رو به دست بیاره.

حلقه‌ی محکم دست‌های جونگ‌کوک به دور تنش، فریادهای بی وقفه‌ و اخطارهایی که بهشون داده می‌شد، صدای گریه‌های جیسو و در نهایت، برخورد نفس‌های جونگ‌کوک که دقیقا بینی‌ش رو به گردن اون چسبونده بود، اولین چیزهایی بودن که بلافاصله بعد از بهوش اومدنش، شنیده و احساس کرده بود.

قبل از اینکه حتی چشم‌هاش رو باز کنه، وحشت زده از اتفاقی که افتاده بود، دست‌هاش رو متقابلاً به دور بدن جونگ‌کوک پیچید و محکم بهش چسبید. به قدری محکم که هیچکسی توانایی جدا کردنش رو از دیگری نداشت.

حتی سرش رو نچرخوند تا وضعیت رئیس هونگی که آش و لاش شده بود رو چک کنه. اول از همه مردمک‌های لرزونش چرخیدن تا پسرش رو پیدا کنن. لیمو این‌بار به سختی روی پاهاش ایستاده بود. سر تا پاش می‌لرزید و دو دستی بازوی ونوو رو چسبیده بود.
نگاه پسرش مدام بین آلفایی که به تازگی مارکش کرده بود و دوتا پدراش در رفت و آمد بود.

از دیدن ترس و وحشت پسرش بغض کرده بود پس درست وقتی که نگاه جیسو دوباره به طرفش چرخید، تلاش کرد تا با نشوندن چیزی شبیه به لبخند به روی لب‌هاش، کمی از اضطراب و نگرانی‌ش کم کنه.

بعد، به طرف جفت بیچاره‌ش چرخید و تازه اون لحظه بود که فهمید نگاه خیره‌ی جونگ‌کوک تمام این مدت بهش بوده.
چشم‌های قرمزش هنوز هم سرجاشون بودن و تهیونگ با دیدن اون‌ها برای اولین بار توی عمرش از جفت خون خالصش ترسید.
وحشتش از این نبود که نکنه از طرف اون آسیبی بهش برسه، نه!
می‌دونست که جونگ‌کوک حتی اگه در آستانه‌ی مرگ هم باشه، محاله که بهش کوچکترین صدمه‌ای بزنه.
فقط می‌ترسید که بعد از این اتفاق، تهیونگ رو برای همیشه رها کنه.

تهیونگِ دردسرسازی که همیشه اذیتش می‌کرد.
همون جفت زشتی که هیچکس اون رو لایق جونگ‌کوکی که نابغه‌ی ریاضی بود، نمی‌دونست.
حرف همه درست بود.
حتی بخاطر یتیم و بی کس و کار بودنش، سال‌ها پیش روی سر خانواده جئون‌ها خراب و آویزونشون شده بود.
هیچوقت در حد پسر آلفا نبود و با اینحال بجای تلاش برای بهتر کردن زندگی‌ش، فقط همه چیز رو براش سخت‌تر کرده بود.
برای بچه‌هاش هم کاری نکرده بود!
فقط همیشه بهشون خرابکاری یاد داده بود و حالا جونگ‌کوک باید علاوه بر اون، رفتارهای بد بچه‌هاش رو هم تحمل می‌کرد..

Hey stupid, i love you!Where stories live. Discover now