-می‌خوای ازت عکس بگیرم؟

2K 490 141
                                    

سلام گیل‌ها🍏🍋
کامنت و ووت یادتون نره لطفاً 💙
____________

صبح جمعه، کتابخانه‌ی مدرسه و جیسو ترکیبی بودن که برای اون روز پیش اومده بود.
حقیقتش به این وضعیت عادت کرده بود، اتفاق تازه‌ای براش نبود.
از خیلی وقت پیش براش مثل عادت شده بود که سر کلاس هرکاری جز درس خوندن و گوش دادن به حرف‌های معلم‌هاش انجام بده و اون‌ها هم از روی حرص و عصبانیت به اتاق تنبیه بفرستنش یا به انجام هزار جور جریمه‌ی مختلف وادارش کنن.
با برجی از کتاب‌های مختلفی که روی دست‌هاش حمل می‌کرد، ردیف به ردیف می‌گشت تا اون‌ها رو در جای درستشون بذاره.
به قدری سرگرم کارش بود که حتی متوجه حضور شخص جدیدی که وارد فضای مسکوت و تقریباً خالی کتابخونه شده بود، نشده بود.
به سختی یکی دیگه از کتاب‌هایی که روی دست‌هاش تلنبار شده بودن رو برداشت تا تو ردیفی که پیدا کرده بود بذاره که با شنیدن صدای شخصی آشنا که با لحنی ملایم ولی در عین حال سرزنشگر بهش هشدار داده بود، از جا پرید.

- دقت کن، جیسو. جای اشتباهی نذارش.

کتاب رو بلافاصله از ردیفی که قرار بود اون رو داخلش جا بده، فاصله داد و به سمت صاحب صدا برگشت و با نیش باز بهش سلام داد.
گره بین ابروهای سوکجین به محض دیدن لبخند درخشان و معصومانه‌ی پسر مقابلش، ناخودآگاه از هم باز شد.
مهم نبود که چی بشه، بطرز عجیبی توان ناراحت بودن از این پسربچه‌ی دردسر ساز رو نداشت.
احتمالا تو زندگی قبلی، فرزند خودش بود که تا به این حد با دل کوچیکش راه میومد.
سرش رو ملامت وار به دو طرف تکون داد و روی نزدیک‌ترین صندلی بهش، نشست.

- حتی نمی‌خوام دلیل اینجا بودنت رو بپرسم. بازه‌ی کاری که می‌تونی انجام بدی تا بشه علت قرار گرفتنت تو همچین شرایطی، زیادی گستره‌ست.

لبخند روی لب‌های بتای جوان، عمیق‌تر شد. برگشت تا به ادامه‌ی کارش برسه و تو همون حالت، بی اینکه ازش خواسته شده باشه، توضیح داد:

- داشتم سر کلاس فیزیک یه طرح جدید می‌زدم تا هروقت سرم خلوت شد، بسازمش. مثل اینکه سرم خیلی گرم کارم بود چون وقتی آقای چو صدام زد تا برم پای تخته و سوالش رو حل کنم، ناخودآگاه سرش غر زدم که انقدر صدام نزنه و مزاحم طراحی‌م نشه.

سوکجین واقعا خنده‌ش گرفته بود ولی نشون دادنش هم درست نبود. اگه به این حرف پسرک رو به روش می‌خندید، پرروترش نمی‌کرد؟
دست بلند کرد و یکی از کتاب‌هایی که روی میز به حال خودش رها شد بود رو برداشت و بی هدف ورقش زد.

- فقط باید می‌رفتی هنرستان. نمی‌فهمم چرا این همه عذاب رو به جان خریدی و اومدی اینجا.

جیسو نیم نگاهی به چهره‌ی جدی و متفکر مدیر مدرسه‌ش انداخت و ناامیدانه از خودش دفاع کرد:

Hey stupid, i love you!Where stories live. Discover now