بعد از اینکه هرسه تاشون سوار ماشین شدن، جینیونگ که رانندگی میکرد، به سمت عمارت راه افتاد.
فلش بک
۱۰ دقیقه از شروع تمرین گذشته بود. جینیونگ که هنوز هم ذهنش درگیر ماموریت ییبو بود، هیچ تمرکزی برای تمرین نداشت و یه گوشه ایستاده بود. خیلی نگران ییبو و چانیول بود و هنوز هم میخواست دنبالشون بره.
از وقتی به عنوان دستیار ییبو، وارد باند شده بود، این اولین بار بود که ییبو بدون جینیونگ و افرادشون به ماموریت رفته بود. نمیدونست چرا، با اینکه ماموریتشون خیلی ساده بنظر میرسید ولی نمیتونست باور کنه براشون کاملا بی خطر بوده باشه.
اونها فقط دو نفر بودن و بااینکه اطمینان داشت مهارت های هردوشون فوق العادهاس، نمیتونست بزاره بعد از اینکه توی آخرین ماموریتشون شکست خوردن، باز هم با شکست مواجه شن. ممکن بود یه جای کار بلنگه و همه چیز اشتباه پیش بره.
دیگه نمیتونست یه جا بشینه و فقط با نگرانی فکر و خیال بکنه. پس ازسرجاش بلند شد و با قدم های بلند خودش رو به در سالن رسوند. خواست از سالن تمرین بیرون بره، که لی مانعش شد.
لی: کجا میری جینیونگ؟
جینیونگ: نگرانشونم قربان....باید برم و مطمئن بشم همه چیز به خوبی داره پیش میره
لی: نیازی نیست، مطمئن باش اتفاقی نمیفته...خودشونم گفتن فقط رئیس باندشون اونجاست و ییبو و چان از پسش برمیان
جینیونگ سرشو به چپ و راست تکون داد.
چین یونگ: میدونم از پسش برمیان، ولی باید مطمئن بشم، این درست نیست که فقط خودشون برن به ماموریت...هرچقدر هم ساده بنظر برسه، ممکنه ژاو یو نقشهای کشیده باشه
و خواست در رو باز کنه که دوباره لی مانعش شد.
لی: پس صبر کن منم بیام...همگی باهم میریم
لی همونجور که دستاش مشت شده بود، این رو گفت. نمیتونست مانع جینیونگ بشه و اگه بیشتر از این سعی میکرد جلوش رو بگیره، باعث میشد بیشتر بهش شک کنن. پس تصمیم گرفت از این قضیه به نفع خودش استفاده کنه تا کسی بهش مشکوک نشه.
پایان فلش بک
بعد از اتمام توضیحاتش، چانیول سری تکون داد و جینیونگ رو تحسین کرد.
چان: به لطف تو تونستیم اون عوضی رو گیر بندازیم
جینیونگ لبخندی زد، ولی لحظهی بعد مودش عوض شد و شروع به غرغر زدن کرد.
جینیونگ: از اولشم وقتی بهتون گفتم باید میذاشتین همراهتون بیام....چطور میتونید بدون دستیارتون به همچین جای خطرناکی برید؟ هرچقدر هم بی خطر بنظر بیاد، ممکنه اتفاق غیرمنتظره ای بیفته...اونوقت میخوایید چیکار کنید؟ اگه میومدیم ییبو هم انقدر آسیب نمیدید، اصلا چطور میتونید انقدر بی ملاحظه باشید؟ اگه لی بقیه افرادمون رو نمیاورد هممون اونجا شکست میخوردیم....بعدش حتی...
![](https://img.wattpad.com/cover/356802527-288-k450198.jpg)
YOU ARE READING
THE GAME OF DESTINY
ActionFiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برای زندگی هامون برنامه ریزی های زیادی داریم. تصمیمات بزرگی میگیریم و میخوایم از خیلی چیزها دوری کنیم. ولی گاهی فراموش میکنیم که ما تنها تصمیم...
part 30
Start from the beginning