لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.طبق عادت دقیقا ساعت 7 صبح چشم هاش به طور خودکار باز شد. کمی بی حرکت روی تخت موند و وقتی حس کرد کاملا هوشیار شده، از سرجاش بلند شده.
آبی به دست و روش زد و تیشرتش رو پوشید. برخلاف هر روز صبح که سهون میومد دنبالش تا باهم صبحونه بخورن و برن تمرین، خبری ازش نبود.
نفسش رو کلافه بیرون داد و از اتاق بیرون رفت. میدونست به خاطر برخورد دیشبش سهون ازش دلخور شده و این دلیلیه که سراغش نیومده.
خودش هم میدونست گند زده و باید از دل دوست و برادر عزیزش در بیاره. پس به طرف اتاقش رفت و ضربه ای به در زد.
وقتی جوابی نگرفت، در اتاق رو باز کرد و نگاهی به داخل انداخت. ولی با تخت مرتب شده و اتاق خالی مواجه شد. پس باید به مقصد بعدی برای پیدا کردن سهون میرفت، یعنی آشپزخونه. ولی اونجا هم خبری ازش نبود و آشپز عمارت بهش گفته زودتر صبحونه خورده و برای تمرین رفته.
ژان با ناراحتی سری تکون داد و بدون خوردن صبحونه به طرف محل تمرینشون رفت. خیلی کم پیش میومد سهون اینجوری ازش دلخور بشه و همین باعث میشد ناراحتیش بابت برخوردش با سهون بیشتر بشه.
وقتی به باشگاه طبقه پایین رسید، با سهونی مواجه شد که طبق معمول بدون تیشرت توی باشگاهه و مشغول مشت زدن به کیسه بوکس مقابلشه.
نگاهی به بدن ورزیده و عضله ایش انداخت و چشم هاش رو توی حدقه چرخوند. گاهی به بدن سهون حسودیش میشد، خودش هرچقدر تمرین میکرد، عضله هاش به برجستگی عضلات سهون نمیشد.
بیخیال فکر کردن به این موضوع شد و بی سر و صدا تا پشت سرش رفت، ولی صدای سهون باعث شد بفهمه هیچوقت نمیتونه غافلگیرش کنه. سهون گوش های خیلی حساسی داشت و به راحتی متوجه حضورش میشد.
سهون: چته ژان؟
بی توجه به نیمه برهنه بودنش، از پشت سر بغلش کرد و چونه اش رو روی شونه اش گذاشت. با این کارش سهون دست از مشت زدن برداشت و صاف ایستاد.
+ ببخشید هون
سهون: دستاتو از دورم بردار ژان دارم تمرین میکنم
+ هون....رفتار دیشبم بد بود متاسفم
سهون نفس عمیقی کشید و بعد از فاصله دادن ژان از خودش به طرفش برگشت.
سهون: من نگران خودتم ژان
+ بیخیال هون....دیشب احتمالا اون یذره الکلی که خوردم روی مغزم اثر گذاشته بود.....بخشید دیگه
سهون: جریمه اش اینه باهام مبارزه کنی
+ هون بدجنس نباش....حتی به خاطر تو صبحونه نخوردم
ESTÁS LEYENDO
THE GAME OF DESTINY
AcciónFiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برای زندگی هامون برنامه ریزی های زیادی داریم. تصمیمات بزرگی میگیریم و میخوایم از خیلی چیزها دوری کنیم. ولی گاهی فراموش میکنیم که ما تنها تصمیم...