لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.(قرار نیست هربار یکی دو نفر شرط رو برسونن. حتی ووت هم نمیدید. اینطوری پیش بره فیک متوقف میشه. واقعا توی ذوق و انگیزمون خورده.)
دستش رو باکلافگی تو موهاش کشید و به دور و برش نگاه کرد. با دیدن لی، که تازه متوجه حضورش شده بود، تعجب کرد. احساس میکرد یه چیزی این وسط درست نیست. لی چرا برای کمک بهشون به اینجا اومده بود؟ شکست اونا قطعا امتیاز خوبی براش بود.
اخم محوی بین ابروهاش شکل گرفت. ولی نتونست خیلی به این موضوع فکر کنه، چون با دیدن ماشینی که ییبو و جینیونگ ازش پیاده شدن، به کل بیخیال لی شد و با سرعت به سمتش رفت.
خودش رو به ییبو که از ماشین پیاده شده بود، رسوند و مقابلش ایستاد.
چان: ییبو....چیشد؟ تونستی پیداش کن...
نگاهش که به بازوش افتاد، حرف زدن از یادش رفت و نفسش بند اومد.
چان: ییبوووووو بازوت
خواست دستش رو سمت بازوش ببره که ییبو کمی خودش رو عقب کشید.
_ چیزی نیست، یه زخم سطحیه....خوبم، ژاو یو هم پیدا کردم و کشتمش
چان خیالش از بابت ژایو راحت شده بود، ولی همچنان برای ییبو نگران بود. خواست حرفی بزنه که جینیونگ سریع گفت:
جینیونگ: دروغ میگن قربان...اصلا هم حالشون خوب نیست...وقتی دیدمشون بیشتر افراد ژاو یو توی اون قسمت جمع شده بودن و باهاش درگیر بودن...یه عوضی زخم بازوشون رو تو دستاش فشار میداد و نمیتونست مبارزه کنه، یه آشغال دیگه هم به پهلو و شکمشون لگد میزد....تازه خون...
با هر حرفی که جینیونگ میزد، چشمای ییبو گرد تر از قبل میشد. قبل از اینکه جملهاش تموم بشه پرید وسط حرفش و بلند گفت:
_ جینیونگ
جینیونگ ساکت شد و نگاهی به ییبو انداخت.
جینیونگ: قربااان لطفا....بیایید سریع برگردیم عمارت، حالتون خوب نیست
ییبو چشم غره ای به جینیونگ رفت و چیزی نگفت. درسته حالش خوب نبود ولی نمیخواست چانیول رو نگران کنه که به لطف جینیونگ، چانیول حالا تو مرز سکته بود و قرار بود تا چندروز غرغراشو تحمل کنه.
همون لحظه لی بدون حرفی از کنارشون رد شد و سمت ماشینش رفت.
لی: بیایید برگردیم عمارت....حال ییبو خوب نیست
ییبو بدون اینکه نگاهی بهش بندازه با تمسخر، پوزخندی زد که از چشم لی دور نموند. خطاب به جینیونگ گفت:
_ چجوری اومدید اینجا؟
جینیونگ: اول سوار شید، تو راه همه چیو میگم
YOU ARE READING
THE GAME OF DESTINY
ActionFiction: THE GAME OF DESTINY genre: Action _ mafia _ thriller Author: SHIA _ HANA couple: YiZhan همه ما برای زندگی هامون برنامه ریزی های زیادی داریم. تصمیمات بزرگی میگیریم و میخوایم از خیلی چیزها دوری کنیم. ولی گاهی فراموش میکنیم که ما تنها تصمیم...