سریع پشت سرش راه افتاد تا باهاش حرف بزنه، گرچه میدونست فایده‌ای نداره. با قدم های بلندی دنبالش میرفت تا بهش برسه که لی رو دید.

گوشه‌ای ایستاده بود و مشخص بود به تمام مکالمه‌اشون گوش داده بود. ییبو فقط نگاه کوتاهی بهش انداخت و توجهی بهش نکرد، ولی صداش باعث شد خودش و پشت بندش چانیول، از حرکت بایستن.

لی: حتما خیلی ناامیدش کردی که اینقدر آشفته بنظر میرسید

چانیول که تا اون لحظه هم به سختی سعی در کنترل کردن خودش داشت، با این حرف لی قبل از اینکه ییبو چیزی بگه، گفت:

چان: تو لازم نیست تو کاری که بهت مربوط نیست دخالت کنی، اگه خودت روزنه‌ی امید پدرتی پاشو برو پلیسه رو پیدا کن

لی با تعجب به چانیول عصبی نگاه میکرد، بعد نگاهش رو به ییبو داد که حواسش به زخم کنار لبش جلب شد.

لی: اوه، لبت چیشده ییبو؟ رئیس هونگ اینکارو کرده؟

ییبو پوزخندی زد و سرش رو تکون داد.

_ بابت نگرانیت ممنونم پسرعمو، متوجهم که خیلی راجب کارام کنجکاوی ولی الان واقعا حس حرف زدن باهات رو ندارم خب؟ برو به کارت برس

و بدون کوچیک ترین توجهی بهش، از پله ها بالا رفت. چان هم سریع دنبالش رفت. قبل اینکه به اتاقش برسه جلوش قرار گرفت و باعث شد از حرکت بایسته. ییبو به هرجایی نگاه میکرد، جز چشمای چانیول، به خوبی میدونست چانیول خیلی راحت از نگاهش متوجه احساساتش میشه.

چانیول دستش رو زیر چونش گرفت و سرش رو به سمت خودش برگردوند.

چان: منو نگاه کن ییبو

ییبو بعد از کمی مکث، نگاهش رو روی چشمای چانیول ثابت نگه داشت.

چانیول وقتی نگاهش به نگاه تاریک ییبو افتاد، به راحتی تونست درد و نفرت رو از تیله چشم هاش تشخیص بده. شاید برای بقیه، ییبو مثل همیشه به نظر میرسید، همونقدر خونسرد و آروم.

حداقل این چیزی بود که از خودش نشون میداد، ولی دردی که توی چشماش پنهان بود، قابلیت به پا کردن گردبار مرگباری رو داشت که قطعا از چشم چانیول که اون رو بهتر از هر کسی میشناخت، دور نمیموند.

چانیول با ناراحتی جلوتر اومد و شونه هاش رو تو دستاش گرفت.

چان: ییبو....خودت رو سرزنش نکن، باور کن این شکست تقصیر تو نبوده، این تازه اولین ماموریتمون بوده، خب؟ فقط دیگه با اون عوضی سروکله نزن، میدونم ازش متنفری و باهم کنار نمیایید، ولی نمیتونیم شاهد این باشیم که بخاطر چنین دلایل مزخرفی شکست میخوریم، لطفا به خودت بیا

ییبو فقط سرش رو تکون داد.

چان: ییبو...خودت میدونی نمیشه منکر تاثیرات این ماموریت روی جایگاهت شد، کوچیکترین حرکاتت زیرنظر رئیس هونگه و اگه اشتباهی کنی شانست برای جانشینی کمتر و کمتر میشه

THE GAME OF DESTINYWhere stories live. Discover now