Part 15-2

206 64 88
                                    

با زنگ خوردن گوشیش، توی جاش نشست و ماسک اکسیژن رو از روی صورتش برداشت و گلوش رو صاف کرد و گفت:«بله؟»

-:«مین دو را ام.»

نفس عمیقی کشید و گفت:«اوه، سلام.»

دختر خندید و گفت:«انتظار نداشتی بهت زنگ بزنم ؟»

بکهیون اروم گفت:«نه حقیقتا!»

-:«امروز وقت داری با هم بریم جایی؟»

-:«کجا؟»

-:«مدرسه قدیمیمون.»

بکهیون کمی مکث کرد و گفت:«بریم.»

دو را گفت:«مطمئن باش چیزایی قراره بهت بگم که برات خوشایند نیست.»

-:«مشکلی نیست، فقط دورا ...»

مکث کرد. دختر نگران گفت:«چیزی شده ؟»

بکهیون سرش رو تکون داد و گفت:«برات یه شماره می‌فرستم. اگر یک درصد حالم بد شد، بهش زنگ بزن. دوست صمیمیمه!»

-:«کای؟»

-:«آره.»

-:«باشه. همون خونه قدیمیتون هستی؟»

-:«آره.»

-:«میام دنبالت. تا نیم ساعت دیگه میرسم.»

-:«باشه. منتظرم.»

و قطع کرد. ماسک اکسیژن رو روی دهن و بینیش گذاشت و دستش رو روی قلبش گذاشت و گفت:«یکم دووم بیار. نمی‌خوام چیزی اینطوری تموم شه.»

بعد از اینکه چند نفس عمیق کشید، ماسک رو سر جاش گذاشت و دستگاه رو خاموش کرد و سمت کمد لباسش رفت. باید حاضر میشد.

⁦ෆ⁠╹⁠ ⁠.̮⁠ ⁠╹⁠ෆ⁩⁦ෆ⁠╹⁠ ⁠.̮⁠ ⁠╹⁠ෆ⁩⁦ෆ⁠╹⁠ ⁠.̮⁠ ⁠╹⁠ෆ⁩

با ایستادن ماشین قرمز رنگ جلوی پاش، کمی سرش رو خم کرد. با دیدن دورا لبخندی زد و در رو باز کرد و نشست و گفت:«سلام.»

دورا لبخندی زد و گفت:«سلام.»

نگاهی به چهره رنگ پریده بکهیون کرد و گفت:«خوبی؟»

بکهیون تلخندی زد و به رو به روش نگاه کرد و گفت:«تا خوب رو چی معنی کنی! اینکه همه میگن چیزی در گذشته ت هست و هیچی نمیدونی، اینکه کسی ازت متنفره و حتی نمیشناسیش، اینکه یکی ازت متنفره و میخواد کمکت کنه، باعث میشه حس کنی وسط یه بیابون گم شدی. اگر تو این احساسات رو داشتی، حالت خوب می‌بود ؟»

دورا بهش نگاه کرد و گفت:«خیلی فکر کردم بکهیون. من دلیلی ندارم ازت متنفر باشم. حتی اگر تو وجود نداشتی، شانس من برای داشتن چانیول صفر بود. اون پسر صد در صد گی‌ه.»

و خندید. بکهیون بهش نگاه کرد و دورا گفت:«میخوام کمکت کنم تا یادت بیاد و از این برزخ فرار کنی. مثل یه دوست.»

Faceless (Completed)Where stories live. Discover now