part:39!زهر

3.1K 595 244
                                    

دقایقی که با استرس در کند ترین حالت سپری می‌شد و سکوتی که با هر دقیقه طولانی تر شدنش غیرقابل تحمل می‌شد، نگاه شرمنده‌ ‌اش رو از مادرش که آشفته تر از خودش بود گرفت و به دست‌های که لرز خفیفی داشتن داد

_مامان من_..

_نمی‌خوام چیزی بشنوم.

تهیونگ لبش رو توی دهنش کشید و سرش رو تکون داد، باید هم خجالت می‌کشید، شرم‌آور بود، مهم ترین اتفاق زندگی‌اش رو از مادرش پنهان کرده بود..

جونگکوک که دقیقا کنار تهیونگ روی کاناپه های خردلی رنگ نشسته بود برخلاف تصورات جیا، سکوت کرده بود

_لونا صدات میزنن..

تهیونگ آب‌دهنش رو به سختی از گلوی خشک شده‌اش پایین فرستاد، هنوز به دست‌هاش خیره بود، حتی توی این لحظه رایحه جونگکوک هم کمکش نمیکرد

جیا لبخند لرزونش رو پنهان کرد، زمانی خودش اینطور صدا زده میشد، اما فقط از یک شخص که تا آخرین لحظه از زندگی‌اش خاطراتش رو به یاد می‌آورد.

دستی به موهای حجیمش که روی شونه‌های ظریفش پخش شده بودند کشید، گویا اینطور می‌تونست از آشفتگی حالش کم کنه.

_باید همون اول می‌فهمیدم.. باید همون زمانی که درمقابلم از الهه ماه گفتی شک می‌کردم.

خندید و شرم به ملایمی صدای خنده‌هاش، توی وجود پسرش رخنه کرد

_ من احمقانه هر بار خودم رو گول می‌زدم، فکر می‌کردم میتونم واقعیت رو تغییر بدم؟ خیلی دیر شد..

سرش رو تکون داد و نگاهش رو روی تهیونگ و بعد دستی که دور کمر پسرش حلقه شد و اون رو بیشتر به سمت خودش کشید افتاد

مرد مقابلش طوری به پسرش خیره میشد که می‌شد حس مالکیت رو عمیقا حس کرد، نگاهش وقتی روی تهیونگ میلغزید و بعد روی اجزاي صورت زیباش سر می‌خورد متفاوت بود، اون با هر لغزش روی زیبایی های بی‌نظریش بوسه می‌کاشت، طوری با عشق ستایشش میکرد که انگار اهمیتی به زمان و مکان نمیداد، عادتی بود واجب.

از همین می‌ترسید، از همین نگاه های آمیخته به حس قوی مالکیت، این حساسیت های خاص و مجنون بودن.

جونگکوک با دیدن سکوتشون، دستش رو با آخرین نوازش روی کمر و پهلو تهیونگ برداشت و سمتش چرخید، سر پایین افتاده‌اش اخم روی ابروهاش نشوند.

طوری که فقط محتاج لمسش بوده دستش رو زیر چونه کوچیکش برد و صورتش رو سمت خودش برد و بالا کشید، اینطوری می‌پسندید.

توی چند اینچ صورتش پچ زد

_سرت رو بالا بگیر و با مادرت حرف بزن شرمگین من! من  توی ماشین منتظرت می‌مونم هوم؟

چی توی چشم‌های راسخ این مرد وجود داشت که حس کرد خود گم شده‌اش رو پیدا کرد و از خلا بیرون کشیده شد؟

𝗜𝗺𝗽𝗼𝘀𝘀𝗶𝗯𝗹𝗲 || 𝗸𝗼𝗼𝗸𝘃Where stories live. Discover now