part:32!رد خون

4.2K 718 223
                                    

_حداقل جمعیت این روستا به صد نفر هم نمیرسه قربان، حتی نمیشه به این فکر کرد که گرگینه ای خارج از محدوده قانون گذاری پدرتون، قدم بردارن، رایحه ترس دیگران هنوز بخاطر رئیس سابق پک، حس می‌شه و وجود شما نفس رو میبره..

سکوت حاکم بود و گنگ به نظر می‌رسید تا توی ذهنش به دنبال معنائی بگرده و به پشت سکوت بچسبونه، نمی‌تونست یک چیز رو بی‌دلیل قبول کنه.

_پس فکر میکنم هرکسی جرئت تعقیب کردن امگای شمارو داشته باشه، احمقی بیش نیست!

با سکوت مرد بلند قامت مقابلش که پشت بهش ایستاده بود و نظاره گر همه‌چیز بود، صداش رو صاف کرد و ادامه داد

_در هر صورت..اون‌ها میخوان لونا رو طعمه کنند برای رسیدن به جاي..-

با برگشتن و دیدن نیم رخ و اخم غلیظ جونگکوک، رشته کلام از دستش خارج شد، احساس کرد اگه یک کلام حرف اضافه دیگه ای بزنه سر بریده‌اش نقشِ زمین میشه.

جونگکوک طبق عادت دست‌هاش رو پشت سرش قفل کرده بود، اخم روی ابرو‌های مشکیش دلیل بر روی دقت زیادش و افکار مشوش توی سرش بود، نه از عصبانیت و خشم..

لازم نبود حتی از گوشه چشم نگاهی به شخصی که بخاطر کار‌بلدیش به عنوان دست راست نزدیک خودش نگه‌داشته بود بندازه، اون بتا رایحه‌ای نداشت اما لحنش موجی از صداقت به همراه داشت.

_میذارم به کار خودشون ادامه بدن، لذت نمیبری از نمایششون؟

صداش، خشدار اما گیرا بود، دقیقا مثل طرز نگاهش!

_هرچند؛ بازیگرای خوبی نیستن.. سرگرم نمیشم.

جونگکوک همین بود! جایی که باید عصبی میبود خنثی و خونسرد تیرش رو میزد وسط ابرو کسی که بخواد راهش رو کج بره!

بتا دستش رو محکم مشت کرد و سرش رو پایین انداخت، باعث شرمساریش بود که هنوز نتونسته بود برای رئیسش کاری انجام بده

هیچ ردی از شخص نبود و نفوذ داخلی شکش رو بیشتر می‌کرد

_من پیرو شمام قربان، البته که...روی رفتار جئون جونگین هم مشکوکم.

نگاه جونگکوک تاریک تر شد و هیستریک خندید جوری که سرش رو بالا نگه‌داشت و صدای قهقه‌اش توی فضا پیچید و توجه چند نفر سیاه‌پوش رو که درحال برسی اطراف جنگل بودن جلب کرد

_اون حرومزاده..جونگین؟

بالاخره سمت بتا چرخید و پوزخند تمسخرآمیزش رو حفظ کرد

_جونگین، پسرعموی خودم زمانی از لونه‌اش بیرون میاد که خبر پیدا شدن جفت حقیقیم می‌پیچه..جالبه.

دستش رو توی جیب شلوارش برد و ادامه داد

_بعد یادش میاد کاربرد زبونش توی زندگی، یچیز دیگه هم هست!

𝗜𝗺𝗽𝗼𝘀𝘀𝗶𝗯𝗹𝗲 || 𝗸𝗼𝗼𝗸𝘃Where stories live. Discover now