ییبو به ناچار سکوت کرد و جوابش رو نداد. اون پسر واقعا اعصابش رو بهم میریخت و آرزو کرد دیگه هیچوقت باهاش روبه رو نشه.

سهون شیشه ویسکی رو برداشت و یه شات برای خودش و ژان ریخت.

ژان همونطور که لیوان رو برداشت، گفت:

+ بنظرت کی میتونه دور بیشتری بخوره؟

سهون چشماش رو ریز کرد:

سهون: شیائو ژان، میدونی که منو نمیتونی شکست بدی

ژان شونه‌اش رو بالا انداخت.

+ میبینیم

و همه‌اش رو سر کشید.

همونطور که داشت یه شات دیگه برای خودش میریخت، صدای لی به گوشش رسید که اون رو مخاطب قرار داده بود.

لی: ولی انتظارش رو نداشتم رئیس ماموریت به این بزرگی و مهمی رو به دست شما بسپاره...منظوری از حرفم ندارم فقط بخاطر اینکه تازه کارید میگم

ژان شیشه رو روی میز گذاشت و کمی خودش رو جلو کشید.

+ توانایی ما به سنمون بستگی نداره، وگرنه قطعا نمیتونستیم از پس باندی مثل بلک بربیایم، البته بحث کسایی که واقعا برای اینکار بچه‌ان جداست

موقع گفتن جمله آخر، نگاهش رو از لی گرفته بود و همنطور که نیم نگاهی به ییبو داشت، شاتش رو نوشید.

ییبو متوجه شد نامحسوس داره به اون اشاره میکنه ولی ترجیح داد جوابش رو نده. فقط با چشمای خالی از هر حسی به ژان نگاه میکرد و حتی یک لحظه هم نگاهش رو ازش نمیگرفت. لی سرش رو تکون داد و لبخندی زد.

لی: کاملا درسته، امیدوارم بتونم یک روز به کسی مثل تو تبدیل بشم

ژان باید اعتراف میکرد اصلا از لی خوشش نمیومد و امیدوار بود هیچوقت آینده اون باند، به دست همچین کسی نیفته. در جوابش فقط سر تکون داد و چیزی نگفت.

سوهو: خب بیایین یک شات بزنیم به افتخار موفقیت این دو نفر

ژان لبخندی زد و از سوهو تشکر کرد. نگاهش رو از سوهو گرفت و به چشمای تیز و تاریک ییبویی داد که تا اون لحظه سنگینی نگاهش رو، که به شدت براش آزاردهنده بود، روی خودش حس میکرد.

+ خوشحالم موفق شدیم، چون واقعا نگران این موضوع بودم که افتخارش نصیب یه جوجه تازه به دوران رسیده بشه، اوه چرا میگم افتخار

و پوزخند تمسخر آمیزی زد و به طور نمایشی جلوی خنده‌اش رو گرفت. بعد از کمی مکث، صورتش رو کمی کج کرد و با حالت سوالی ییبو رو مخاطب قرار داد:

+ بنظرت افتخاری نصیب بچه ها میشه؟

دست های ییبو زیر میز مشت شد، ولی تغییری در چهره‌اش ایجاد نشد و همچنان با خونسردی و غرور، به چشمای اون پسر، که ازش نفرت ساطع میشد نگاه میکرد.

THE GAME OF DESTINYWhere stories live. Discover now