چان: کافیه پسر بیا بریم، ولت کنم تا صبح خودت و این بیچاره هارو به کشتن دادی....بریم شاید سوهو کارمون داشته باشه

و بدون اینکه بزاره حرف دیگه ای بزنه، بلند گفت:

چان: برای امروز کافیه، همگی تون خسته نباشید و برید استراحت کنید تا فردا

دست ییبو رو کشید و از سالن بیرون اومد. ییبو که دیگه حوصله نداشت باهاش بحث کنه، حرف دیگه ای نزد و همراهش رفت. در اصل یه طورایی ازش متشکر بود چون اگه چانیول جلوش رو نمیگرفت قطعا تا خود صبح ادامه میداد.

بعد از گرفتن دوش کوتاه و مختصری، دوتاشون راهشون رو به سمت اتاق سوهو در پیش گرفتن که قبل اینکه برسن با سوهو و لی ‌ای که رو مبل نشسته بودن مواجه شدن.
سوهو وقتی متوجه اومدنشون شد گفت:

سوهو: اومدید پسرا، تمرین چطور بود؟ تا الان مشغول بودین؟

چانیول و ییبو روی مبل، مقابل هم نشستن و چانیول که با حوله‌اش مشغول خشک کردن موهاش بود سرشو تکون داد.

چان: اره، خوب بود، پسرعموی عزیزت رو کشون کشون اوردم تا عمارت وگرنه قصد نداشت ول کنه

سوهو خندید.

× چیکارش داری بچه، چیه حسودیت میشه میبینی چقدر سختکوش تر از توعه؟

چانیوا چشماش رو درشت کرد و نگاهی به ییبو انداخت.

چان: من؟؟؟ به این مردک تخس حسودی کنم؟ گهه چرا ارزش من رو میاری پایین این اصلا در شان من نیست

ییبو حوله تو دستش رو مچاله کرد و پرت کرد سمت چانیول، که رو دقیقا توی صورتش فرود اومد.

_ شان و ارزشت به کتفم خب، چشاتم برای من درنیار

این بار چانیول حوله رو برداشت و با شدت پرت کرد سمت ییبو که ییبو جاخالی داد.

چان: ببینین چقدر پرروعه، باید به عمو بگم به جای اینکه ماموریت هاشو بیشتر کنه یکم رو ادبش کار کنه

لی کمی از این حرف تعجب کرد، ماموریت هاشون بیشتر شده بود؟ ولی تصمیم گرفت فعلا چیزی نگه و ریز به حرفشون خندید.

سوهو قبل اینکه ییبو دهن باز کنه گفت:

سوهو: یعنی تا اومدین باید بپرین رو سرو کله هم؟ یک کلمه دیگه بگین تا امشب با یه پتو و بالشت، شمارو مهمون سطل آشغال کنار عمارت کنم

ییبو و چانیول که میدونستن تهدید های سوهو کاملا جدیه، مثل دوتا بچه گربه سرجاشون آروم گرفتن و چیزی نگفتن. بعد مدتی چانیول سکوت بینشون رو شکست و گفت:

چان: راستی گه امشب سرت شلوغه یا کاری داری؟

سوهو: نه، چطور مگه؟

چان: نظرتون چیه امشب بریم کلاب؟ خیلی وقته بیرون نرفتیم بریم یه حال و هوایی عوض کنیم و خوش بگذرونیم

THE GAME OF DESTINYWhere stories live. Discover now