13] 5

70 18 91
                                    

بکهیون نیم نگاه دیگه ای به لوکیشن انداخت و دوباره سرش رو بالا آورد . چطور چنین ساختمونی نزدیک اون ایستگاه همیشگی بوده و بکهیون هیچ وقت ندیدتش ؟ عجیب بود.

ساختمان هفت طبقه تمام شیشه بدجور نظر بکهیون رو جلب کرده بود و دانشجوی پرحرف به فکر این بود که شاید از این به بعد بهتر باشه بیشتر دنبال دوست پسرش به محل کارش بیاد . کول بوی !

نفس عمیقی کشید و وارد ساختمون شد . اول تصمیم گرفت به چانیول زنگ بزنه و بهش بگه که رسیده و منتظرشه ، ولی میدونست چانیول با وجود همه تغییرات ریز و درشتش همچنان خیلی با جلب شدن نظرات به خودش راحت نیست . صدای زنگ تماس میتونست نظر بقیه رو جلب پسر همیشه ساکت و بی صدا کنه ؛ پس بکهیون تصمیم گرفت خودش اتاق دوست پسرش رو بیابه

کارمندا تک و توک در حال رفتن بودن و بکهیون میدونست ساعت کاری شنبه ها زودتر تموم میشه . قبل از ساعت یک شرکت خالی میشد و حالا فقط یک ربع باقی مونده بود ؛ بکهیون قرار نبود مزاحم کار یول بشه

سمت نگهبان کنار درب رفت و بعد از پرسیدن شماره اتاق چانیول و توضیح اینکه باهم دوستن تشکر کوتاهی کرد . اتاق چانیول طبقه سوم بود و بکهیون میدونست نمی تونه به محض پیدا کردن پسر بپره بغلش یا با صدای بلندی توجهش رو جلب کنه . حتی شاید بهتر میشد اگه جلو نمیرفت .. ولی باید چیکار میکرد؟

از دو شب پیش که قرار گذاشتن تا امروز به رستوران برن درباره مکانش صحبت کردن و تصمیم نهایی رستوران ژاپنی نزدیک به محل کار پسر بزرگتر شد . بکهیون گفت می‌تونه حتی بیاد دنبالش و چانیول آدرس محل کارش رو داده بود . میدونست خود چانیول بهش همچین اجازه ای رو داده ولی بکهیون میخواست مثل یه دوست پسر با ملاحظه و خوب رعایت حال پسر بزرگتر رو بکنه ‌

هوفی کشید و بدون هیچ فکری سوار اسانسور شد . همچنان هیچ فکر خوبی به ذهنش نمی رسید و حتی ایده ای برای شروع نداشت . احتمالا از اسانسور بیرون میومد و اونقدر کنار در ورودی می ایستاد تا خود چانیول سر و کله ش پیدا شه . مسخره ولی فوق العاده !

صدای دینگ توقف آسانسور به پسر یادآوری کرد که همچنان ایده ای نداره و بکهیون با فشار دادن لبهاش روی هم نفس عمیقی کشید . درب اسانسور رو هل داد و با بیرون اومدن ازش متوجه مسئله ای شد

تمام اتاق های محوطه با شیشه های شفاف و تمیز از هم جدا شده بودن و بکهیون میتونست از همونجا ، جلوی اسانسور ، تمام بخش رو ببینه . روی بعضی شیشه ها با ماژیک مسائل کاری و برنامه های آتی نوشته شده بود و تنها صدای موجود توی طبقه رو صدای پرینتر ، برگه ها ، باز و بسته شدن پوشه ها ، تلفن و توضیحات چند فرد مخصوص داخل جلسه ای توی یکی از اتاقک های شیشه ای شامل میشد .

بکهیون با کمی چرخوندن چشمش بین افرادی که کم کم در حال جمع کردن وسایل و ترک کردن محل کارشون بودن چانیول رو دید . برخلاف  دختر کنارش که در حال مرتب کردن میزش بود ، صاف و بی اهمیت به زمان پشت میزش نشسته و انگار که حسابی مشغول شده باشه نگاهش رو از مانیتور نمی گرفت

Chany Not The 25-[2/4]🫀ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈDonde viven las historias. Descúbrelo ahora