چانیول میدونست مادرش نمیتونه ببینتش ، ولی باز احساس میکرد صورتش برای گفتن همچین چیزی زیادی قرمزه . دستی به صورتش کشید و سعی کرد صداش رو صاف کنه
- ما .. توی رابطه رفتیم
با صدای ارومی گفت و منتظر واکنش مادرش طول اتاق رو طی کرد . مادرش از مدتی قبل درباره بکهیون و علاقه پسرش بهش میدونست و چانیول احساس میکرد اگه مادرش نبود هیچ وقت جرئت ابراز علاقه به پسر کوچکتر رو پیدا نمیکرد
+ بالاخره !!! شما دیت رفتین ؟
مادرش با اشتیاق گفت و چانیول یه لحظه احساس بدی پیدا کرد. اینکه با بودن کنار جمعیت ، افراد و اجتماع راحت نبود باعث شده بود مادرش بابت یه دیت و شروع یه رابطه برای پسرش اینقدر هیجان زده بشه؟ چانیول نمیتونست خودش رو تغییر بده و با وجود بکهیون هم تغییر اندکی داشت ؛ اما واقعا نمیخواست مادرش رو اینقدر سرخورده کنه . اگرچه مادرش هیچ وقت بابت همچین چیزی حتی کوچکترین شکایتی نکرده بود ولی چانیول میدونست اون زن با ورژن کمی اجتماعی تر پسرش میتونه خوشحال تر شه
و شاید همین دلیلی بود که مادرش از بکهیون خوشش میومد .درست روزی که موهای سفید شده چانیول رو دید و دنبال دلیل این تغییر گشت و قطعا پسر مضطرب و ترسیده ش نمی تونست به تنهایی برای دل خودش همچین تغییری ایجاد کرده باشه
- توی این هفته یجورایی .. فکر کنم چهار تا دیت رفتیم
+ چهارتا ؟ شماها خیلی سریع پیش میرین نه؟
مادرش با خنده گفت و چانیول بیخودی شونه ای بالا انداخت : فکر نکنم .. ما فقط همیشه تایم کوتاهی رو کنار هم میگذروندیم و حالا که دلیلی برای بیشتر دیدن همدیگه داریم خوشحالیم
تمام تلاشش رو کرد تا کامل و شفاف منظورش رو برسونه و مادرش دوباره خندید . چانیول نمی فهمید مشکل مادرش دقیقا چیه . به چانیول احساسی شبیه خجالت و گیجی میداد
مادرش خنده ش رو با سرفه ای جمع کرد و چانیول سعی کرد تصور کنه فکر مادرش احتمالا سمت چیز دیگه ای رفته و به مسئله دیگه ای خندیده . کجای حرفش خنده دار بود؟
+ منظورم اینه که .. تا کجا پیش رفتین؟
مادرش بعد از اروم تر شدن خنده ش پرسید و چانیول اخمی از گیجی کرد. چه اهمیتی برای مادرش داشت؟
- امروز قراره پیتزا بخره و بیاد خونه م. هردومون توی آشپزی جالب عمل نمیکنیم . قراره باهم فیلم ببینیم و صحبت کنیم....
چانیول با به یاد نیاوردن نکته جدید و مخصوصی جمله ش رو تموم کرد و مادرش دوباره تک خند صدا داری زد : پس هنوز به اون جاها نرسیدید؟
- کدوم ج...
چانیول با بی حوصلگی گفت ولی با یاداوری چیزی جمله ش رو نصفه رها کرد. باور اینکه مادرش درباره همچین چیزی ازش سوال پرسیده باشه سخت بود
YOU ARE READING
Chany Not The 25-[2/4]🫀ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Fanfictionبکهیون از نظر خودش ادم خوبیه ؛ پسری که به قوانین و حقوق شخصی افراد احترام میزاره و فقط از یه چیز متنفره : نادیده گرفته شدن پس بکهیون همیشه سوپر هیرو ادماییه که بهشون توجهی نمیشه یا مورد ظلم قرار میگیرن ، ولی مرد سیاهپوشی که هر روز توی ایستگاه ملاقات...