صدای شکستن در دلیل برگشتن نگاهها به سمت منبعش بود. هر سه نفر حاضر در اتاق، با تعجب به چشمهای ناآشنا و قرمز روبهروشون خیره بودن. چه شوگا، چه تهیونگ و جونگکوکی که سالها بود جیمین رو میشناختن، نتونستن ردی از احساسات گذشته، توی اون چشمها پیدا کنن.
الایدیهای قرمز رنگ دور مردمک پسر چندین درجه پررنگتر از موهای صورتیاش بود و این میزان از جدی بودن توی چهرهاش، اصلاً با اون شخصیت سادهی پسرک همخونی نداشت.
جسم تحت کنترل جیمین به کمک بازوهای فلزی جدید که روی هوا معل نگهاش میداشت، در شکسته شده رو از روی زمین بلند کرد و بعد از تبدیلش به گلولهی فلزی بزرگی، اون رو به سمت افراد حاضر در اتاق پرت کرد. جونگکوک به لطف سرعت عمل تهیونگ، و شوگا میز آهنی پشت سرش، تونستن از پرتاب تکه فلز به سمتشون جون سالم به در ببرن.
تهیونگ با تبدیل دستش به اسلحهای دیجیتالی به سمت جیمین نشونه رفت و جونگکوک مانع شد.
- تهیونگ، داری چی کار میکنی؟ ما نباید بهش آسیب بزنیم! اون... اون هنوز هم پارک جیمین خودمونه...
چند لحظهای به هم خیره شدن و با شلیک لیزر سبز رنگ به سمتشون، باز هم مجبور به پناه گرفتن شدن.
- به خودت بیا جونگکوک! اینجا زمین بازی نیست که با به خرج دادن احساسات، برنده شی. جیمین تحت کنترل دشمنه و این یعنی دیگه از ما نیست!
تهیونگ گفت و با یه پرش بلند خودش رو به جیمین رسوند. جدالی که بین دو ربات رخ داد تماشایی بود و حتی شوگا هم با تمام مهارتش نمیتونست دخالتی توی جنگ اون دو موجود عصبانی با فناوریهای فراانسانیشون کنه.
- اون به کمک نیاز داره! سلاح های من برای مقابله با اون ربات ساییری زیادی ضعیفن... تو باید کمکش کنی!
شوگا با روسوندن خودش به جونگکوکِ مبهوت گفت و مصمم به چشمهاش خیره موند. تهیونگ با تمام قدرتش مدام از جیمین ضربه می خورد. توی جنگ بین یه ربات سایبری و یه ربات جنگنده، هرچند تهیونگ از سلاحهای قویتری برخوردار بود اما جیمین به لطف فناوری جدید و ارتقای تواناییهاش به لطف هوسوک، نه تنها از لحاظ سیستمی، بلکه قدرت جسمانی بیشتری هم کسب کرده بود و این کار رو برای تهیونگِ خسته سختتر می کرد.
جدال مرگ و زندگی فرا رسید و جیمین با اتصال سیمهای قدرتمنش به ورودی پشت گردن تهیونگ، تونست اون رو به زانو دربیاره. هر چند دستور هوسوک نابودی اونها بود؛ اما اگر از بین رباتهای دشمن، موفق به تسخیر تعداد بیشتری میشد، این شانس رو از دست نمیداد!
- تمومش کن!
فریاد ناگهانی جونگکوک و لیزر آبی رنگی که از خروجی کف دستهاش شلیک کرد، باعث شد جیمین برای چند لحظه هم که شده عقب بکشه و تهیونگ راهی برای تنفس پیدا کنه.
- تهیونگا، حالت خوبه؟
نگرانی توی لحن و چشمهای پسرک موج میزد و به جسم دردمند تهیونگ تسلی میبخشید. جونگکوک با لمس بریدگیهای بزرگ روی بدن تهیونگ،با شرمندگی چشمهاش رو روی هم فشرد و همون لحظه به خودش قول داد، دست از تمام احساسات پوچ توی وجودش برداره تا بیشتر از این به آدمهای اطرافش آسیب نزده. تهیونگ و بقیه تا یه جایی میتونستن مراقبش باشن و بالأخره زمانی میرسید که باید ادامهی راه رو با پای پیاده طی کنه.
- مراقب باش!
فریاد ناگهانی که در اوج سکوت به گوش رسید،دلیل برگشتن نگاه جونگکوک و تهیونگ به سمت صاحبش بود. شوگا با سرعت بالایی خودش رو سپر تیرهایی که در حال شلیک به سمتشون بود، کرد. باز هم دیر به خودش اومده و جونش رو ارزونی حواس پرتیاش کرده بود.
شوگا به کمک ورقهی آهن بزرگی، شلیک جیمین رو دفع کرد و جونگکوک بعد از کمک به تهیونگ برای تکیه به دیوار پشت سرش، دستش رو به اسلحهی قدرتمندی تبدیل کرد که با یه شلیک حفرهی بزرگی تو دیوار بتنی ایجاد می.کرد.
جیمین ماهرانه و به کمک بازوهای عنکبوت مانندش از تیرها جاخالی میداد و قبل از اینکه جونگکوک به سمتش حمله ور شه، درست مثل یه عنکبوت عظیم الجثه خودش رو به سقف رسوند و با بازوهای قدرتمندش و یه حملهی ناگهانی، شوگا رو سوپرایز کرد و به دام خودش انداخت. قبل از اینکه جونگکوک واکنشی به حملهی جیمین نشون بده، اسیر بازوهای رباتیک پسرک و تهیونگ قربانی بعدی تراژدی غیرمعمول جیمین شد.
***
بعد از گذشت دقایق شاید هم ساعتها چشمهاش رو باز کرد و سردرگم به دور و اطرافش چشم دوخت. تهیونگ و شوگا هنوز تحت تأثیر گاز بیهوشی، چشمهاشون بسته و توی دنیای دیگهای سیر میکردن. جونگکوک بدون اینکه هیچ آگاهی از اتفاقات رخداده داشته باشه، با اخم سرش رو سرار سالنی که زمانی مجبور به ترک جیمینِ دست و پا بسته داخلش شده بود، چرخوند. مردی با روپوش سفید پشت بهشون در حال انجام کاری بود اما نمی تونست ردی از حضور پسرک تسخیر شده، پیدا کنه.
همین که برای تکون دادن دستهاش پیشقدم شد، فهمید سیمهای مزاحمی که مثل قنداق نوزاد دورش حلقه زدن، مانع هرگونه حرکتی میشن.
با به گوش رسیدن صدای آشنای تهیونگ، نگاهش رو به سمتش چرخوند و متوجه وضعیت متشابه هر سه نفرشون شد. تهیونگ که ظاهراً تازه به هوش اومده بود، زیرلب ناله میکرد و به سختی میتونست سرش رو بالا نگه داره. شاید اون یه ربات بود اما زخمها به جنس بدنت اهمیتی نمی دادن. خستگی میتونست یه ربات یا آدم رو از پا در بیاره و زخمها میتونستن بیتوجه به ساختمان استخونی یا فلزی بدنت، درد رو به وجودت سوق بدن.
- میبینم، مهمونهامون تصمیم گرفتن از خواب بیدار شن.
هوسوک با نیشخند روی لبش و سرنگی که درحال پر کردنش با مادهی سبز رنگی بود، گفت و خشم تهیونگ رو برانگیخت.
- عوضی بزدل! این قدر ترسویی که اینطور قل و زنجیرمون کردی؟ اگر جرأت داری دستهام رو باز کن تا ببینیم اون موقع کیه که لبخند میزنه!
خستگی میتونست کاسهی صبر هر کسی رو لبریز کنه؛ اما این حجم از عصبانیت توی وجود کسی مثل تهیونگ، قابل پیشبینی نبود.
- اینقدر تقلا نکن. سیمی که به گردنت وصله اجازه نمیده از قدرتهات استفاده کنی. حالا رسماً یه تیکه آهن پارهای!
لحن تأسفبار هوسوک باعث رخنه کردن تنفر به وجودش میشد. شاید اگر جونگکوکِ دیروز اینجا بود، با گریه و زاری خط و نشونهایی میکشید و آخرش هم پشت بقیه برای محافظت از جونش پناه میگرفت؛ اما اون به خودش قول داده بود، جایگاه سیاهی لشکر رو کنار بذاره و با ایفا کردن نقش حقیقی خودش، قهرمانی باشه که آخر داستان دنیا رو به دست شادی میسپره و حتی نامجون رو سرافراز میکنه.
- چه بلایی سر جیمین آوردی؟
جونگکوک در عین آرامش پرسید و هوسوک در حالی که با فشردن دستهی سرنگ، مقداری از محتوای سبز رنگش رو خالی میکرد، با ابروهاش به بالا اشاره کرد.
- دوستت با بازوهای مکانیکی جدیدی که بهش دادم، ترجیح می.ده مثل یه عنکبوت رفتار کنه. این ورژنش رو بیشتر دوست دارم؛ موافق نیستی؟ پارک جیمین، ربات سایبری، زیادی بچهننه بود.
دستهای جونگکوک مشت شد و با دادن نگاهش به بالا تونست جیمین آویز از میلگردهای بیرون زدهی سقف رو ببینه. دیدن عزیزانش توی این شرایط سخت بود. تهیونگه اسیر و خسته از جنگ، جیمینه افسارگسیخته که مرگ و زندگیاش به دست هوسوک رقم می خورد، نامجونی که حتی شانس دوباره دیدنش رو هم نداشت و... همهی اینها باعث میشد مصممتر از قبل به شکست دادن هوسوک فکر کنه.
- اگر انتظار داری مثل شخصیت منفی داستانها با خندههای شیطانی نقشههام رو برات توضیح بدم؛ باید بگم بیخود منتظر نباش. همین که بدونی قراره بدون اینکه خودت بخوای و بفهمی عضوی از نقشهام باشی کافیه.
هوسوک جملهاش رو با لبخند ترسناکی گوشهی لبش نجوا کرد و برق منعکس شده از عینکش، تصویر چشمهای جونگکوک شد. مرد بعد از ریختنِ آبِ توی پارچ روی صورت شوگا به سمت تهیونگ قدم برداشت.
شوگا که به خاطر شوک وارد شده بهش، نفس نفس میزد، با تعجب اطرافش رو نگاه کرد؛ اما تمام حواس جونگکوک، معطوف هوسوکی بود که با سرنگ توی دستش به سمت تهیونگ میرفت. تهیونگ هنوز هم با صورتی دردمند از آسیبهایی که دیده بود، سرش رو پایین انداخته و درکی از شرایط اطرافش نداشت. جونگکوک به لطف سیمهای دور بدنش و اختلالگر سیستم پشت گردنش، قادر به انجام هیچ کاری نبود. توی اون لحظه فقط یه معجزه می تونست نجاتشون بده.
- با زندگی قدیمیات خداحافظی کن تهیونگشی. اهمیتی نداره خون توی رگهات باشه یا جنس استخونهات از چیه. این ماده میتونه حتی رباتی به سرسختی تو رو هم از پا در بیاره. قراره به دوستت جیمین بپیوندی؛ خوشحال نیستی؟
مرد سوزن براق رو نزدیکه به گردن پسر برد و قبل از تماسش با پوست عرق کردهی تهیونگ، صدای شخص دیگهای به گوش رسید و توجهها رو معطوف خودش کرد.
- از اون پسر فاصله بگیر جانگ!
هوسوک با دیدن شخصی که تنفگ رو به سمتش نشونه رفته بود، اخم غلیظی کرد و نتونست جلوی فکش رو برای فشار به دندونهاش بگیره.
- ت... تو...
شخصیتهای داستان با ورودشون به چرخهی اتفاقات، ورقهایی رو، رو میکردن که تا اون لحظه کسی از وجودشون خبر نداشته. هر کس داستانی برای تعریف داشت و گذشتهای برای توضیح شخصیت الانش. آیا داستان زندگی هوسوک، عذر موجهی برای دردسرهای حال حاضرش به حساب میاومد؟
BINABASA MO ANG
I'm not a robot 🚨 (Full)
Action⏤͟͟͞͞🛸 <vkook 🔥 - شمارهی دویست و هفتاد و پنج ²⁷⁵ کاربرد: نابودگر 🚫 خلقت: ۱۹۹۷📣 ایجاد شده توسط: KN 🪫 آمادهی بارگذاری؛ با شمارهی سه. یک، دو، سه. به زندگی جدیدت خوشاومدی دویست و هفتاد و پنج! 🚀 :...
