تلفیق صدای سکوت و چکهی قطرات آب، ترسناکتر از شلیک تفنگ و فریادهایی بود که از بیرون به گوش میرسید. زانوهاش رو بیشتر به سینهاش فشرد؛ انگار با این کار میخواست درد قلبش رو کاهش بده. قرمزی خون و چشمهای براقی که تا آخرین لحظات با محبت بهش نگاه کردن، تصویری بود که نمیتونست بهش فکر نکنه. از دست دادن آدمها بهسادگی اتفاق می افتاد اما پذیرشش به چیزی فراتر از اینها نیاز داشت.
با حکمرانی سکوت به سراسر ساختمون، بالأخره سرش رو بالا گرفت. به لطف سیلی از اشکهای ریخته شده، نمیتونست اشياء اطرافش رو به وضوح تشخیص بده. به کمک دستگیرهی دری که تمام مدت بهش تکیه داده بود، بلند شد. مردد به انعکاس خودش توی در فلزی نگاه کرد و لحظهای بعد با پایین کشیدن دستیگره، در باز شد. محتاطانه فضای اتاق رو از نظر گذروند و با مطمئن شدن از نبودن خطر، با یک قدم به فضای تخریب شدهی اتاق وارد شد. پارکتهای چوبی با تکههای شیشه و گردوغبار فرش شده بودن و بوی سوختگی شدید به مشام میرسید. دیدن قطرات خون روی سطح زمینی که چند لحظهی پیش شاهد مرگ پررنگترین شخصیت زندگیش بود، اشکها رو باز هم مهمون چشمهاش کرد. نمیتونست جنازهای پیدا کنه اما بوی عطرهای تلخ پروفسور کیم، هنوز هم توی فضای اتاق حس میشد. قبل از این که باز هم درگیر احساسات عذابآورش شه، صدای قدمهای محکمی که به گوش رسید غریزهاش رو برانگیخت و فوراً پشت دیوار پنهان شد.
- ولم کنید آهنپارههای بیمصرف!
لحظهای به گوشهاش شک کرد؛ برای اطمینان از حدسی که خدا خدا میکرد اشتباه باشه، نیمنگاهی به راهرو انداخت. نمیدونست چه اشتباهی سزاوار این بلاهاست اما ظاهراً خدا تصمیم گرفته بود توی یه روز، زندگیشون رو به مصداقی از جهنم روی زمین تبدیل کنه. جیمین در حالی که با جثهی کوچکش سعی میکرد بازوهای اسیرش رو از دستهای آهنی رباتهای نابودگر بیرون بکشه، فریاد میزد.
با صدای زمین خوردن جیمین، از خلسهی افکارش بیرون اومد. اون رباتهای هلبی با دیدن سماجت پسر، جسم آسیبپذیرش رو روی زمین هل دادن و بدون درنظر گرفتن بایدها و نبایدهای حیاتی، با پاهای آهنیشون بهش لگد زدن. جونگکوک میتونست تقلای جیمین و دستهایی که برای محافظت از سرش بالا آورده رو ببینه. فکش منقبض شد و عصبانیت به بند بند وجودش رخنه کرد، نمیتونست مثل یه تماشاگر بیتفاوت از دور همه چیز رو نگاه کنه؛ اما قبل از این که قدمی به سمتشون برداره، مچهاش اسیر انگشتهای قدرتمندی شد.
- نمیتونی از پسش بربیای، خودت رو به کشتن میدی!
صدای آشنای تهیونگ درست کنار گوشش شنیده شد و بدون توجه به تلاشهایی که برای رها شدن میکرد، کوچکترین تغییری توی موقعیتش ایجاد نشد. به لطف دستهایی که جلوی دهانش رو گرفته بودن حتی نمیتونست حرفی هم بزنه. رباتهای نابودگر داشتن جسم بیهوش جیمین رو از اون جا میبردن و جونگکوک نمیتونست هیچ کاری براش انجام بده.
با آزاد شدن دستهاش از بند انگشتهای قدرتمند تهیونگ، به سمتش برگشت و یقهی لباسش رو چنگ زد.
- عوضی خودخواه! چرا نذاشتی نجاتش بدم؟!
چشمهای همیشه خنثی مرد به دو کاسهی لبریز از اشک روبهروش خیره شد. حسرت و غمی که توی لحن جونگکوک دیده میشد، پررنگتر از عصبانیتش بود.
- بچه نباش، چطور میخواستی یه نفره از پس یه لشکر ربات بربیای؟!
دستهای لرزان جونگکوک رو کنار زد و خیره به چشمهاش گفت. پسر با وجود درست بودن حرفهای تهیونگ، نمیخواست حقیقت رو بپذیره؛ حقیقتی که میگفت توی یک روز عزیزانش رو از دست داده و تمام زندگیش به دروغی نابخشودنی تبدیل شده.
جسم خستهی جونگکوک روی زمین سر خورد. افتادن این همه اتفاق ناگوار توی یه روز ذهن هر انسانی رو مختل میکنه؛ البته هر انسانی! با این حال میشد این قاعده رو شامل حال جونگکوک هم دونست؟
***
- بابت آسیبی که به همگی شما وارد شده، ابراز تأسف میکنم. خیلی از ما طی همین چند ساعت اخیر، عزیزانی رو از دست دادیم که جای خالیشون تا ابد حس میشه؛ سرگرد هوانگ، سرهنگ وون، پروفسور کیم...
با نوازش گوشهاش توسط اسم آشنایی، گوشهی پتوی روی شونههاش رو بیشتر میون انگشتهاش فشرد. نمیتونست چشمهای خیرهاش رو از سطح سنگی زمین برداره و به بقیهی اونهایی که مثل خودش دچار همچین سانحهای شدن نگاه کنه.
وقتی نیروهای کمکی بازماندههای دانشکده رو جمع کردن به این جا آوردن، همهشون با ذهنی شوکه و جسمی آسیب دیده منتظر تعیین تکلیف موندن. حالا بعد از این همه انتظار، فرماندهای که با شنیدن صداش رعب رو به دل دانشجوهاش میانداخت، با چشمهای خیس از اشک و لحنی پر از ناامیدی روی سکو سخنرانی میکرد.
- ما قصد داشتیم با برنامهریزی دقیقی، طی جشنی با شکوه، این حقیقت مهم رو به همگی شما اعلام کنیم؛ اما این حملهی ناگهانی و ناجوانمردانهی دشمن، ما رو مجبور به تحمل دردی جسمانی و روحانی کرد. از این که دارم این خبر رو اینطور بدون آمادگی اعلام میکنم واقعاً متأسفم اما شماها باید بدونید...
چشمهای خیرهی جونگکوک با تابیدن نور ملایم آبی رنگ به سطح زمین، گشاد شد. نمیتونست حس عجیب درخشیدن چراغهای الایدی زیر پوستش رو هضم کنه. نوک انگشتهاش مثل چراغ قوه روشن شده بود و رگهای دستش چیزی شبیه خون آبی رنگ پمپاژ میکردن. نگاهش رو بالا آورد و با دیدن وضعیت متشابه سایر افراد حاضر به سمت تهیونگ بیتفاوت برگشت. اون مرد جوری آروم بود که انگار از قبل میدونست قراره همچین اتفاقی بیفته.
- این حقیقتی نیست که گفتنش راحت باشه اما حالا زمانش فرا رسیده تا با خود واقعیتون روبهرو شید.
فرمانده با اشاره به استاد کیم، درخواست خودش رو بیان کرد و استاد با لمس مانیتور لپتاپش مشغول اجرای دستور فرمانده شد.
- بعد از گذشت نزدیک به صد سال، حالا همهی رباتها روشن میشن.
پایان جملهی فرمانده مصادف بود با بلند شدن صدای عجیبی که سراسر سالن پخش شد. همه با تعجب به هم نگاه میکردن و میخواستن بدونن معنی تمام این حرفها چیه.
- کد پانصد و چهل و هفت. همگی رباتها، به دنیای جدیدتون خوش اومدید!
با پایان جملهی فرمانده، پسری که گوشهی سالن نشسته بود، جوری که انگار دچار برقگرفتگی شده باشه، ایستاد و با نادیده گرفتن قوانین جاذبه، به لطف موشکهای زیر پاهاش شروع به پرواز توی سالن کرد. همه با تعجب به هم نگاه میکردن و ابر قدرتهایی که برای انسان غیرممکن بهنظر میرسیدن رو یکی یکی به نمایش گذاشتن. دستهای یه نفر، درست مثل رباتی که به پروفسور کیم شلیک کرده بود تبدیل به سلاح لیزری شد؛ دختری که موهای سفیدش همیشه دلیل انگشتنما بودنش میشد، حالا بهخاطر شلیک لیزر از چشمهاش توجهها رو به خودش معطوف کرد.
- انقدر تعجب نکن؛ تو از همهی اونها قدرتمندتری.
صدای تهیونگ کمکی برای خلاص شدن از شوک وارد شده بهش بود.
- م... منظورت چیه؟
نیشخند همیشگی روی لبهای مرد نقش بست. با قدمی که تهیونگ به جلو برداشت، جونگکوک یه قدم عقب رفت؛ اما در آخر، مرد با بردن دستش پشت گرون پسر، چیزی رو فعال کرد که جونگکوک تا به حال متوجه وجودش نشده بود. دستهای پسر شروع به درخشش کرد و چندی بعد انگشتهای جونگکوک تبدیل به سلاح قدرتمندی شد.
- ای... م...
جونگکوک هیچ حرفی برای گفتن نداشت. دستهایی که تمام این سالها باهاشون زندگی میکرد، همچین قابلیتهایی داشتن و اون ازش بیخبر بود.
- ت... تو چطور این کار رو کردی؟
- این کار من نیست. قدرتیه که فناوری تو داره.
آرامش لحن تهیونگ قابل درک نبود. با وجود رخ دادن همچین اتفاقاتی، چطور یه نفر میتونست انقدر عادی رفتار کنه؟
- چطور میتونی انقدر راحت باهاش کنار بیای؟ هیچ کدوم از اینها برات عجیب نیست؟!
- اون همه چیز رو میدونست.
صدای شخص سومی که بهجای تهیونگ به سوال پسر پاسخ داد، باعث شد نگاه هر دو به سمتش برگرده. استاد کیم، با دستهای گره خورده به سینهاش جلو اومد و با صاف کردن عینکش ادامه داد:
- کیم تهیونگ تنها رباتی بود که از ابتدای ساختش از همه چیز خبر داشت.
جونگکوک نگاه متعجبش رو از سوکجین گرفت و به مرد کنارش داد. این قضیه چرا هر چی جلو میرفت پیچیدهتر میشد؟
- تمامی رباتهای بازمانده باید خودشون رو برای چیزی که بهخاطرش ساخته شدن، آماده کنن؛ جنگ رباتیک.
جملهای که فرمانده از روی سکو رو به حضار گفت، باعث برانگیختن دوبارهی تعجب پسر شد.
- ج... جنگ؟
خوشبختانه استاد کیم با صبر و حوصله تصمیم به شفافسازی حقیقت کرد.
- چند دههی پیش، کشورهای آسیای غرب شروع به ساخت موجوداتی کردن که بهجای گوشت و خون با آهن و پیچ کار میکردن. رباتها برخلاف آدمها مطیع، قدرتمند و نامحدود بودن و با ورود اونها به میدون جنگ، دیگه نیازی به نگرانی بابت مسائل بشری نبود.
نیشخند روی لبهای جونگکوک نقش بست. پس قرار بود اونها نقش اسباببازی کنترلی رو برای آدمها ایفا کنن.
- پروفسور کیم با آگاهی از خطرات، شروع به ساخت رباتهایی کرد که برخلاف رباتهای دشمن احساسات رو درک میکردن و ذهنی برای پردازش اطلاعات داشتن. خیلی از آزمایشات با شکست مواجه شدن و خیلیهای دیگه اصلاً عملی نشدن اما...
چشمهای استاد کیم روی مردمکهای پسر قفل شد.
- شمارهی دویست و هفتاد و پنج، جئون جونگکوک؛ با اختلاف، قدرتمندترین اختراع کیم نامجون، شاهکاری بود که مثل شاهکلید، تمام تواناییها رو توی خودش جا داده بود. از اون به بعد، رباتهای دیگهای از روی ساختار تو به وجود اومدن و تا روز موعود بهشون اجازه داده شد زیر نظر دانشکده، مثل آدمهای معمولی زندگی کنن.
حقایقی که مثل فیلمهای علمیتخیلی دنیا رو به محل وقوع حوادث فراطبیعی تبدیل میکرد، بازگو میشدن و جایی برای جواب و تعجب جونگکوک باقی نمیموند.
- حالا دشمن ما دست بهکار شده و برای جلوگیری از نابودی کل بشریت هم که شده، ما باید وارد عمل شیم.
تهیونگ با کنار زدن جونگکوک جلو اومد و سوالی که ذهن پسر رو هم درگیر کرده بود پرسید:
- چطور میخوایم این کار رو کنیم؟ تعداد ما خیلی کمه!
- شروع میکنیم اما قبلش به یه نقشهی حساب شده نیاز داریم و برای این کار، باید رباتهای سایبری رو وارد میدون کنیم.
- رباتهای سایبری؟
- رباتهای سایبری، رباتهاییان که قدرت هک کردن و ورود به فضای دیجیتالی دارن. ساختار اونها پیچیدگیهای خاصی داره و فناوری خلقتشون چندین دهه از رباتهایی مثل شما نوینتره.
استاد کیم با نگاه کردن به مانیتور لپتاپ توی دستش اخم کرد و به توضیحاتش افزود:
- سه نمونه بیشتر از گونهی خاص وجود نداره؛ یکیشون نیمهکاره رها شده و یکی دیگه هم توسط رباتهای نابودگر از بین رفت... فقط یه نفر مونده! خدای من، شمارهی چهارصد و بیست کجاست؟!
جونگکوک ایدهای برای کیستی شمارهی چهارصد و بیست نداشت؛ شاید اگر استاد کیم بدون توجه به اون اعداد فقط اسمهاشون رو میگفت، پاسخ به این سوالات راحتتر میشد.
- شمارهی چهارصد و بیست کیه؟
- جیمین...
با شنیدن این اسم از زبون تهیونگ، به سمتش برگشت. نمیخواست همچین چیزی رو باور کنه، پس باز هم پرسید:
- م... منظورت چیه؟
- شمارهی چهارصد و بیست، ربات سایبری، پارک جیمین.
چشمهاش رو روی هم گذاشت و به قطره اشکی که ازشون چکید لعنت فرستاد.
- چه اتفاقی براش افتاده؟
استاد کیم پرسید و تهیونگ با دم عمیقی خبر تأسفبار دزدیده شدن جیمین رو توضیح داد.
- خدای من... ما باید اون پسر رو برگردونیم!
- م... ما؟
جونگکوک نمیتونست جلوی لغزش صداش رو بگیره و براش اهمیتی هم نداشت.
- شما! تو و تهیونگ باید اون پسر رو برگردونید.
خواستهی فرمانده غیرممکن بهنظر میرسید. اون دو نفر چطور به تنهایی میتونستن از پس همچین مأموریتی بر بیان؟ اما سوالی که توی ذهن جونگکوک نقش بست، با یادآوری اتفاقات اخیر، یک بار دیگه بهش
گوشزد کرد، غیرممکن وجود نداره!
YOU ARE READING
I'm not a robot 🚨 (Full)
Action⏤͟͟͞͞🛸 <vkook 🔥 - شمارهی دویست و هفتاد و پنج ²⁷⁵ کاربرد: نابودگر 🚫 خلقت: ۱۹۹۷📣 ایجاد شده توسط: KN 🪫 آمادهی بارگذاری؛ با شمارهی سه. یک، دو، سه. به زندگی جدیدت خوشاومدی دویست و هفتاد و پنج! 🚀 :...
