"شمارهی دویست و هفتاد و پنج؛ کاربرد: نابودگر. خلقت: ۱۹۹۷. ایجاد شده توسط: کیاِن. آمادهی بارگذاری؛ با شمارهی سه. یک، دو، سه."
- به زندگی جدیدت خوشاومدی دویست و هفتاد و پنج!
***
سئول تابستونهای گرمی داشت؛ اما به جبرانش زمستون رو با تودهی عظیمی از هوای سرد به مردم عرضه میکرد. با وجود اینکه میدونست همین الانش هم حسابی دیر کرده، با لذت بردن از هوای خنک پیادهرو رو در پیش گرفت. هیچ چیز به اندازهی پیادهرویهای صبحگاهی از خوابگاه تا دانشکده لذت بخش نبود. بارون نمیزد اما اکثر مردم چترهاشون رو برای دور زدن احتمالات با خودشون حمل میکردن. حتی بعد این حد از پیشرفت فناوریهای پیشبینی و کنترل، آب و هوا هنوز هم میتونست انسانها رو سوپرایز کنه!
با نمایان شدن دروازههای بزرگ دانشکده مکث کرد.
"تو میتونی جونگکوک!"
انگیزه دادن به خودت میتونه یه روش موثر ایجاد آمادگی باشه، آمادگی برای برداشتن قدم دیگهای در مسیر رویاهات؛ ولی صدایی که از فاصلهی نچندان دور اسمش رو فریاد زد، کمک بزرگتری براش محسوب میشد.
- جونگکوکا!
بمب انرژیای به اسم پارک جیمین در معرض دیدش قرار گرفت. موهای صورتیش از دور مثل یه تکه پشمک روی سرش بود؛ جونگکوک نمیدونست دیگه با چه روشی میتونه جیمین رو از رنگ کردن موهاش منصرف کنه. وقتی فردای اون روز، بعد از اون همه نصیحت و توصیه با موهای صورتی سر تمرین حاضر شد، جونگکوک فهمید نباید بیشتر از این خودش رو خسته کنه.
- اگه جای تو بودم با اون همه گندی که دیروز بالاآوردم، اصلاً دیر نمیکردم! معلوم هست کجایی؟
همونطور که دستهاش رو توی جیبش فرو برد پاسخ داد: میبینی که الان اینجام.
- البته... تو که پشتت گرمه، خیالت بابت این چیزها راحته!
اخم روی صورتش نشست.
- هیچ ربطی نداره!
- چطور ربط نداره؟ من هم اگه کسی مثل پروفسور کیم رو داشتم، هر کاری عشقم میکشید میکردم...
سر تأسفی از خوشخیالی جیمین تکون داد. این حرفها خواه ناخواه همیشه پشت سرش بود. وقتی برای یه نفر خاصی، دیدگاه و رفتارش هم مخصوصه و متأسفانه این حقیقت رو نمیشه تغییر داد.
***
همگی خسته بودن. تمرینهای نظامی روز به روز سختتر میشد و کسی هم جرأت اعتراض به خودش نمیداد. این مسئولیت رو شخصاً پذیرفته بودن و باید پای سختیهاش میایستادن.
- تهیونگ، بیا اینجا.
جملهی امری فرمانده، بیتعلل از جانب شخص مورد خطاب اجرا شد. چشمهای قهوهای و جدی مرد میون سایر حضار میچرخید تا رقیبی برای مبارزه پیدا کنه. همه به خوبی با سوابق درخشان کیم تهیونگ آشنا بودن و گوشهای توی دلشون خدا خدا میکردن رقیب اون پسر بیاعصاب و کاربلد نشن.
- جونگکوک.
پاهاش لرزونش رو به حرکت درآورد و به زمین و زمان لعنت فرستاد.
- این راند بین شما دو نفره؛ سریع گارد بگیرید.
***
- آخ کمرم...
- رسماً نفلهات کرد پسر!
درحالیکه موهای نمدارش رو با حوله خشک میکرد، نگاه تهدیدگرش رو به پسر داد.
- تو دوستی یا دشمن؟
- من که دوستتم ولی اون پسره کیم، فکر نمیکنم با من همنظر باشه...
پاسخی که جونگکوک برای گفتن در جواب جیمین آماده کرده بود، با به گوش رسیدن صدای ضعیف گفتوگویی توی تاریکی راهرو ناگفته باقی موند.
- اون فرمان...
دست جونگکوک روی دهانش قرار گرفت و هر دو با برداشتن قدم روی پنچهی پاهاشون رسماً پشت در نیمهباز فالگوش وایسادن.
"قربان، این کار ریسک بالایی داره! ما نمیتونیم همه رو به خطر بندازیم؛ این یه خیانت بزرگ به دانشکدهست!"
"این چیزها مهم نیست! اون گفت باید اطلاعات رو هر چه سریعتر براش ارسال کنم... وگرنه که کلاه هممون پس معرکهست. در ضمن نباید هیچ کس از این موضوع بویی ببره؛ حتی پروفسور کیم!"
- منظور فرمانده چیه؟ چه اطلاعاتی؟
- هیس!
- شما دو تا فالگوش وایسادین؟
صدای شخص سوم واکنش هر دو رو برانگیخت. جیمین در حالیکه دستش رو روی قلبش گذاشته بود با صدای آرومی رو به تهیونگِ دست به سینه گفت: زهره ترک شدم!
- من این کارتون رو گزارش میدم.
قبل از اینکه تهیونگ دستگیرهی در نیمهباز اتاق رو لمس کنه، جونگکوک مانع شد.
- صبر کن!
"هی کی اونجاست؟"
پرسش عصبی و ناگهانی فرمانده هر سه نفر، حتی تهیونگ رو به سمت اتاق روبهروشون فراری داد. به لطف رویکرد شانس بهشون، در اتاق قفل نبود و میتونستن تا رفع خطر اونجا مخفی شن.
- هی! پات رو از روی کفشم بردار!
جیمین نقنق میکرد اما توجه جونگکوک معطوف اتفاقات پشت در بسته بود.
- اینجا چرا انقدر تاریکه؟
با فشرده شدن کلید لامپ توسط جیمین، فضای اتاق روشن شد و حالا قفسههای پر از کتاب در معرض دید بودن.
- اینجا اتاق فرماندهست...
جیمین گفت و به فضای تقریباً آشنا و کلاسیک اتاق چشم دوخت. جونگکوک به سمت میز بزرگ چوبی رفت اما با جملهی تهیونگ متوقف شد.
- باید هر چه سریعتر برگردیم به اتاقهامون. قوانین اینجا رو یادتون رفته؟ کسی بعد از خاموشی حق نداره از اتاقش خارج شه! چه برسه به اینکه توی اتاق فرمانده جاسوسی کنه...
قبل از خروج، بازوش توسط کسی اسیر شد.
- یه کاسهای زیر نیمکاسهست. مطمئن نیستم اما نمیتونم از حرفهای فرمانده هم برداشت مثبتی داشته باشم. فکر میکنم... اون داره خیانت میکنه!
نیشخند تهیونگ با جدیت نگاه جونگکوک تناقض داشت. بازوش رو از میون انگشتهای پسر بیرون کشید.
- نکنه امروز موقعهی مبارزه اشتباه به سرت ضربه زدم؟ خودت میدونی داری چی میگی؟
- من به چیزی که گوشهام میشنون اعتماد دارم!
- گوشهای تو مدرک محکمی برای متهم کردن یه نفر نیست.
- اما اگر حق با من باشه چی؟!
- امکان ند...
ادامهی بحثشون با جملهی جیمین ناکام موند.
- ای... این یعنی چی؟!
هر دو به پسری که با تعجب به پروندهی توی دستش خیره بود نگاه کردن. ظاهراً وقتی اونها مشغول متهم کردن هم بودن، جیمین با کمی تجسس چیزهایی که نباید رو پیدا کرده بود...
"ربات شمارهی چهل و پنج، خلقت ۱۹۹۰، ناموفق."
"ربات شمارهی هفتصد و بیست، خلقت ۲۰۰۰ ناموفق. "
"ربات شمارهی صد و چهل و دو، خلقت ۲۰۰۹، فعال"
اسامی و عکس از افراد ناشناس یکی پس از دیگری روی صفحههای پرونده با اطلاعاتی که هیچ کدوم معنیش رو نمیفهمیدن درج شده بود؛ بعضی با مهر سبز و بعضی "ناموفق"...
- ای... این منم؟
"ربات شمارهی دویست و هفتاد و پنج، خلقت ۱۹۹۷، فعال."
- معنی اینها چیه؟!
سوال جیمین با صدای باز شدن در اتاق بیپاسخ موند.
- شما سه تا این جا چهکار میکنید؟!
سوال فرمانده درست و بهجا بود اما سوالهای ایجاد شده برای اونها بهجاتر. جونگکوک واقعاً امیدوار بود اون اعداد، فقط معیارهایی برای ثبت اطلاعات باشن؛ اما چرا نمیتونست ذهنش رو قانع کنه؟
YOU ARE READING
I'm not a robot 🚨 (Full)
Action⏤͟͟͞͞🛸 <vkook 🔥 - شمارهی دویست و هفتاد و پنج ²⁷⁵ کاربرد: نابودگر 🚫 خلقت: ۱۹۹۷📣 ایجاد شده توسط: KN 🪫 آمادهی بارگذاری؛ با شمارهی سه. یک، دو، سه. به زندگی جدیدت خوشاومدی دویست و هفتاد و پنج! 🚀 :...
