با رو شدن حقیقت، بوی خیانت خاک خوردهای که این همه سال زیر آوار خاطرات دفن شده بود، به مشام رسید.
"تو واقعاً احمقی مین یونگی، یه احمق بزرگ که تمام مدت اجازه داد ازش استفاده کنم تا به خواستههام برسم، بدون اینکه هیچ بویی از خیانتم ببره. بگو بازیچه بودن چه حسی داره؟!"
کسی نمیتونست این تکهی جدید پازل رو کجای سازه قرار بده تا تصویر کامل شه. مطمئناً قطعات مهم دیگهای هم بودن که دیر یا زود باید پیدا میشدن.
سرانجام طلسم سکوت شکست و مبهوتترین شخص حاظر گفت:
- م... منظورت چیه هوسوک؟ این مزخرفات رو تموم کن، چیزی تا پیروزیمون باقی نمونده!
تا قبل از این، صدای خندههای شیطانی تنها تصوری کودکانه بهنظر میرسید؛ ولی قهقهها و چشمهایی که از شرارت خشم به دریای خون تبدیل میشدن، رویی از هوسوک رو به نمایش میذاشت که هیچ کس، حتی آینهی اتاقش هم تا حالا ازش ندیده بود.
هنوز حرفهای زیادی برای گفتن وجود داشت اما انگار هوسوک همچین قصدی نداشت؛ چون با چرخوندن سرش، نگاهش رو به ربات دست و پا بستهای که با چشمهای بسته هیچ تفاوتی با یه انسان ضعیف نداشت، داد و بدون توجه به جونگکوکی که سعی میکرد انبرکهای فلزی رو از دور دست و پای جیمین باز کنه، تنها با بالا بردن دستش، جوری که انگار یه کنترل نامرئی داشته باشه، جسم بهخواب رفتهی جیمین رو بیدار کرد.
- ج... جیمینا...
شاید چشمهای قرمز رنگ جیمین غریبهتر از چیزی بودن که جونگکوک یا تهیونگ بتونن بشناسنش اما اطاعت بیچون و چراش مثل یه بیمار هیپنوتیز شده از هوسوک، ناآشناتر. در هر صورت یه چیز کاملاً واضح بود:
- این نگاه، نگاه جیمین نیست...
تهیونگ که آگاهترین فرد حاضر بهنظر میرسید، گفت؛ اما جونگکوک یا صداش رو نشنید یا نمیخواست باور کنه الان جیمین تحت کنترل مرد شیطان صفتیه که حتی به همسنگر خودش هم خیانت کرده.
- ن... نه... این اتفاق نباید بیفته...
صدای پرتمنای جونگکوک زیرلب از تمام کائنات خواهش و بدون توجه به جنگی داخلی که بین دشمنهاشون به پا شده بود، تمام تلاشش رو میکرد. جنجال به پا شده بین شوگا و هوسوک براش وقت میخرید تا زمان بیشتری رو صرف تلاش برای آزادی جیمین کنه.
- جونگکوکا مراقب باش!
فریاد تهیونگ دلیلی برای بیرون اومدن از خلصه بود؛اما به محض برگردوندن نگاهاش و دیدن جسم بزرگی که به سمتش پرتاب میشد، دستهاش متوقف شدن.
میدونست تواناییهایی داره که میتونه با استفاده ازشون از پس خطرات بزرگتری هم بربیاد اما این شوک انقدر ناگهانی بود که به بستن چشمهاش اکتفا کرد.
منتظر باز کردن چشمهاش توی دنیای زندگی پس از زندگی بود؛ اما با طولانی شدن سکوت، پلکهاش رو به آرومی از هم فاصله داد و برخلاف تصورش به لطف معجزهای که مانع این برخورد شده بود، هنوز هم میتونست زنده بودن توی این دنیا رو تجربه کنه. تهیونگ با هوشیاری تمام سد راه جسم فلزی شده و جونگکوک زنده بودنش رو مدیون اون بود.
- ت.. تهیونگا...
با صدای بغضآلود و چشمهای مبهوت لب زد و مرد بدون تعلل با تمام فشاری که از سنگینی جسمی که با دستهاش نگهش داشته بود، به پسر اشارهه کرد که هر چه سریعتر از محوطهی خطر دور شه. جونگکوک با نگاه عمیقی که به جسم بیحرکت وچشمهای ناآشنای جیمین انداخت. به این فکر کرد که دلش نمیخواد تاریخ با تکرار شدنش یه فرار حقارت بار دیگه رو توی کارنامهی زندگیش ثبت کنه؛ اما یک بار دیگه با فشردن پلکهاش قطره اشکی رو روانهی گونهاش کرد و تلو تلو خوران، خودش رو از صحنهی نبرد دور کرد. به عقب برنگشت اما هنوز میتونست صدای فریادهای شوگا و هوسوک رو بشنوه و تهیونگ... جرأت برگشت و آگاهی از وضعیت مرد رو نداشت. تنها با قدرت باقی مونده از جسم و روحش، قدمهای بلندی برای فرار برداشت.
جونگکوک با رسیدن به دیواری که میتونست از تمام اتفاقات پنهانش کنه، پناه گرفت و به ریههاش اجازهی تنفس آسودهای بعد از فرار استرسزاش داد. قبل از اینکه برگرده و دنبال ردی از وجود تهیونگ بگرده، جسم متشنج مرد به پشت دیوار هجوم آورد و خودش رو کنار پسرک رها کرد.
جونگکوک با چرخوندن سرش، نگاه عاجز و نگرانش رو به سمت تهیونگ چرخوند و هر دو یک بار دیگه در اوج ناامیدی به هم خیره شدن. پسرک با نگاه پرسشگرش، توی چشمهای براق تهیونگ دنبال راه چاره میگشت اما ای کاش میدونست اون مرد رباتیک فقط برای جنگیدن اختراع شده و برنامهریزی برای نقشههای پشتیبان حوضهی تخصصش نیستن.
با حاکمیت سکوت و رسیدن به مرز ناچاری، جونگکوک سرش رو برای آگاهی از اتفاقات در حال رخ دادن چرخوند و تونست شوگایی که با ظاهر غرق خون و آشفته روی پاهاش زانو زده رو ببینه. هوسوک با لبخند پیروزمندانهای که روی صورتش داشت، نگاه پر از حقارتش رو به چشمهای خشمگین مرد داده و اسلحهای رو به پیشونی شوگا نشونه برده بود. با این حال که هر دو مرد در حال جنگ دشمنهاشون توی این میدون حساب می شدن؛ اما جونگ کوک ترجیح می داد شوگا رو برندهی اون نبرد ببینه. هوسوک دشمنی غیرقابل پیشبینی و مهارناپذیر بهنظر میرسید و همین باعث میشد شوگا گزینهی مناسبتری حتی برای دشمنی باشه.
- اگر به لطف تو نبود، من هرگز به اینجا نمی رسیدم؛ اما می دونی که، هر کس تاریخ انقضایی داره و با گذشتن ازش فاصد میشه و باید بگم، تو هم زمانت سر رسیده!
هوسوک با بیشرمی از تمام اتفاقات افتاده، خیره به چشمهای شوگا میگفت و انگشتهاش رو بیشتر به ماشه نزدیک میکرد.
- نباید بذاریم این اتفاق بیفته!
با جملهای که تهیونگ ناگهانی و مصمم گفت، نگاه جونگکوک به سمتش برگشت.
- م... منظورت چیه؟!
مرد با هجوم بردن به دل خطر، پاسخ پسرک رو داد و نتونست صدای فریاد جونگکوک برای منصرف کردنش رو بشنوه. تهیونگ اختراع شده بود برای جنگیدن. برای از بین بردن نیروی شری که به انسانها آسیب میزنه و حالا که این اتفاق داشت جلوی چشمهاش میافتاد، نمیتونست بی تفاوت و مثل آدمها فقط به فکر جون خود باشه. شاید انسانها برخلاف چیزی که بهش آگاهی دارن عمل کنن اما یه ربات نمیتونست منکر مسئولیتی که توی سرشت و برنامهریزیاش قرار داده شده، بشه.
تهیونگ به کمک موشکهای به کار رفته کف پاهاش، با سرعتی فراانسانی خیز برداشت و قبل از اینکه هوسوک دست به کاری بر علیهشون بزنه، بون توجه به تعجب شوگا با گرفتن بازوهاش اون رو از زمین بلند و از صحنهی نبرد دور کرد.
-برگرد اینجا ربات هلبی!
هنوز فاصلهی چندانی با هوسوک به جنون رسیده از عصبانیت نداشتن که صدای شلیکهای متعدد، پشت سرشون به گوش رسید.
تهیونگ که با وجود وزن اضافهی شوگا سرعت حرکتش نصف قبل شده بود، به سختی از هر تیر لیزری که به سمتشون شلیک میشد جا خالی میداد و بالأخره با حرف شوگا از سردرگمی رهایی پیدا کرد.
- برو سمت چپ. پشت اون دیوار، دری هست که برای مواقع ضروری طراحی شده!
مرد به سمتی که بهش اشاره شده بود راه کج کرد اما قبل از خروج، با یادآوری پسری که هنوز هم پشت دیوار، توی شوک اتفاقات افتاده بود، راه رفته رو برگشت.
- ت... تهیونگ...
مرد با رها کردن شوگا به سمت پسرک رفت و در حالی که شونههاش رو توی دستش میگرفت، گفت:
- باید هر چه سریعتر از اینجا بریم. اون مرد عقلش رو از دست داده!
- اما جیمی...
قبل از اینکه جونگکوک بخواد مخالفتی کنه، فرو ریختن دیوار تلنگری شد که هر سه رو از خلسهی احساسات بیرون کشید. تهیونگ سر پسر رو به سینهاش چسبوند. جونگکوک نباید آسیب میدید؛ درسته، چون اون کلید پیروزی بود! اما خودش هم خوب میدونست این تنها دلیل اهمیت دادنش به اون پسر نیست...
- از این طرف!
شوگا قبل از سر رسیدن هوسوک فریاد کشید و هر سه به سمتی که انگشتهای مرد نشون می داد، شروع به دویدن کردن...
شاید اونها تونست از خطر لیزرهای در حال پرتاب به سمتشون یا فرو ریختن دیوار فرار کنن؛ اما رهایی از این هرج و مرج پیش اومده و این حجم از سردرگمی کار راحتی نبود...
《چه حدسی برای اتفاقات ادامهی داستان دارید؟ 🔥》
YOU ARE READING
I'm not a robot 🚨 (Full)
Action⏤͟͟͞͞🛸 <vkook 🔥 - شمارهی دویست و هفتاد و پنج ²⁷⁵ کاربرد: نابودگر 🚫 خلقت: ۱۹۹۷📣 ایجاد شده توسط: KN 🪫 آمادهی بارگذاری؛ با شمارهی سه. یک، دو، سه. به زندگی جدیدت خوشاومدی دویست و هفتاد و پنج! 🚀 :...
