part 21

182 58 15
                                    

_شنیدم که خطاط خوبی هستی.
با ظاهر شدن فرمانده وو بالای سرش بالاخره دل از مطالعه کند...
چند ساعتی میشد که بدون استراحت مشغول مطالعه بود.در واقع این کار هر روز جونمیون از صبح زود تا غروب آفتاب بود مطالعه کردن. اهداف جونمیون برای ورود به قصر و قبول شدن در آزمون سلطنتی محققین بسیار براش ارزشمند بود. و شاید دلیل موجهی برای تلاش های بسیارش برای مطالعه و کسب علم بود.

طبق عادت از روی صندلیش بلند شد و بعد از احترام همون‌طور که مشغول جمع کردن کتابها و گذاشتنشون روی هم دیگه بود جواب داد:

_آه درسته ...اما چه کسی بهتون درموردش گفته؟

_ارباب بیون کوچک...در واقع سر در ورودی سالن ها قدیمی و کهنه شدن و تصمیم گرفتم تا برای جشن سال نو عوضشون کنم. دنبال کسی برای خطاطی میگشتم که ارباب جیمین شما رو پیشنهاد داد.

_خب باید بگم که شخص درستی رو بهتون معرفی کرده...از بین دانشجوهای پدرم من از همه خوش‌خط تر بودم.

لبخند ارومی به لب زد و این پسر درست طبق شنیده های ییفان به نظر میرسید...اون به راستی که یک نجیب زاده واقعی بود....و همون کسی بود که از پسر محقق کیم بزرگ  انتظار میرفت.

وقتی که جونمیون در طول راه در تعقیب ییفان برای رسیدن به محل مورد نظر بودن جونمیون با جنبه متفاوت تری از ییفان آشنا شد.
اون هر بار که به سربازی میرسید با روی خوش و سرشار از صمیمیت باهاشون احوالپرسی میکرد و واقعا برای جونمیون عجیب بود که ییفان چطور اسم تموم اون سرباز هارو میدونست.

ییفان برخلاف انتظار جونمیون رفتار گرم تری نسبت به فرمانده پارک و بقیه داشت همین خوی مبادی اداب و معاشرت ییفان باعث شد تا پسرک نجیب زاده تحت تاثیر قرار بگیره. وقتی که به اتاقی که درونش پر از کاغذ های کهنه لوله شده قرار داشت رسیدن جونمیون متعجب از وجود تموم اون کاغذ ها پرسید:

_نگید که شما تموم اشعاری که از سال‌های قبل  به سردر ورودیها نصب کرده بودیدن رو هنوز نگه داشتین.

_راستش ما اونا رو به عنوان یادگاری نگه داشتیم. این اشعار هر کدوم بار زیادی رو به دوش کشیدن هر سال تمام تلاشمونو می‌کردیم که اشعاری انتخاب کنیم تا درد دوری سربازها از خانواده‌هاشون رو التیام بده برای همین من تموم کاغذها رو هر سال تو همین اتاق بایگانی می‌کنم...

_برخلاف انتظار ، ژنرال سرباز هاش رو به درستی تربیت کرده...من هیچوقت تصور نمیکرد که همچین کتابخانه پر باری در دژ وجود داشته باشه و این همه سرباز مشتاق برای مطالعه....همیشه در تصورم این بود که سرباز ها تنها کشتن و خونریزی رو دوست دارن و حالا در عجبم که ژنرال ،  چطور تونستن آداب کتاب منفسیوس رو این چنین زیبا در روح افرادشون پرورش بدن.شما واقعا شخصیت بزرگی دارین.

The love story of General KimWhere stories live. Discover now